نذار دیر بشه... !!!
میگن نیست دعایی که مستجاب نشه! میگن برای استجابت یک دعا بایدکارد به استخونت رسیده باشه! میگن باید از تهِ تهِ دلت دعا کنی! میگن باید تو دعاکردنت سمج باشی و پشتکار داشته باشی! میگن باید دلت سوخته باشه یا لااقل شکسته باشه! میگن باید شرایط استجابت دعا رو فراهم کنی! میگن باید برای خدا، واسطه ببری! میگن باید به یه چیزی متمسک بشی! میگن باید ناله و تضرع کنی! میگن باید امیدت واقعا از غیر خدا بریده شده باشه! میگن باید امیدت رو از غیر خدا ببری! میگن باید یه وقت خوب رو برای دعاکردنت انتخاب کنی! میگن سحرها، تو ولادت ائمه یا شهادتشون، تو ماه رجب، شعبان یا مخصوصا ماه رمضان، یا محرم امام حسین(ع)...! و... و... .
خندهام میگیره، گریهام میگیره، عصبی میشم، اعصابم خورد میشه، ناراحت میشم، حوصلهام سر میره: یعنی از اول عمرم تا الان، یا از وقتی که (یه کوچولو) فهمیده شدم تا امروز، حتی برای یکبار هم نشده که این شرایط با هم جمع بشن تا من فقط یه حاجت، فقط یه حاجت، از خدا بگیرم؟!! یه حاجت!
میگن از تو همهی شرائط دعا فقط و فقط، همون کاردِ بهاستخونرسیده و دل شکسته –البته واقعیش- رو داشته باشی تمومه! اما یعنی تا امروز حتی یه ترک رو دل من نخورده؟ حتی صدای شکستن هم نداده؟...
یاد اون پیرمرد میافتم که تو اون امامزاده، دست رو سینش گذاشتن و قرآنی رو که تا اون موقع حتی نمیتونست بخونه، چنان تو سینهاش جا دادن که آخر عمر حسرت میخورد چرا مردم، فقط از تلفظ و چگونگی قرائت آیات سوال کردن اما از شان نزول و تفسیر و تاویل، نه؟!!!
یاد اون دزد میافتم که با شنیدن آیهای از قرآن، زندگیاش زیر و رو شد، با شنیدن یک آیه، اونم در حین دزدی کارش رسید به جایی که شد از عباد زمان!
یاد بُشر میافتم که یه پیغام از طرف امامش، چنان تکونش داد که تازه از اون موقع شد بشرحافی! یاد اون مرد بتپرست میافتم و موسی؛ یاد اون مرد که اصلا هیچ چی رو نمیپرستید و موسی، که خدا بهش پیغام داده بود: هرجا بری و هرکاری بکنی بازم تو بندهی منی و من خدای تو! یاد اون مرد میافتم که اصلا فراموش کرده بود حاجتش رو به امامرضا(ع) بگه اما آقا دم رفتن صداش زدن: فلانی! مگه چیزی از ما نمیخواستی؟ و... و... و... .
چقدر سخته برام جمع کردن این حکایات و شرائط استجابت دعا! میدونم اینجور نوشتهها و حرفها تو طایفهی اهل دل و سیروسلوک و عشقبازی با خدا، از اون جهت که ناله داره و رگههای نارضایتی، خیلی خیلی سطح پایینه و اسباب خجالت که این چه طرز حرفزدن با خداست؟ اما... اما... اما...
اما میدونم که خودش میدونه که تو این نوشته و حرفها چه چیزایی خوابیده. آیا وقعا نارضایتیه یا نه؟
یعنی مییاد روزی که من هم...؟؟؟ خدایا! اجازه نده دیر بشه! اجازه نده دیر بشه!
من... میدونی من کیام ؟؟؟
الهی اعتذاری الیک اعتذار من لم یستغن عن قبول عذره؛ فاقبل عذری!
الهی ان حرمتنی فمن ذا الذی یرزقنی؟ و ان خذلتنی فمن ذا الذی ینصرنی؟ ...
اینها صفات منه! نه اونجوری که علی(ع) میگه: بر عذابت صبر میکنم؛ فکیف اصبر علی فراقک؟
خدااا!!! نذار دیر بشه! ...
یاعلی
پ.ن:
این نوشته رو تو کاغذام پیدا کردم. تاریخش مال دوشنبه 13 شعبان 1427؛5/6/1386 بود؛ اما انگار مال همین روزا بود...