...!
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۸۵، ۰۶:۳۶ ق.ظ
(اولش بگم : امروز که نه ، چند وقتیه دل و دماغ وبلاگ نویسی و ندارم ...لذا به نحوه نوشتنم خورده نگیرید ) معرفی دوباره : اسماعیل مصفا ٬ در یک روز زیبای بهاری (دوم اردیبهشت) سال ۱۳۶۲ ٬ در یکی از محله های تهران دیده به جهان گشود ٬ کم کم بزرگ و بزرگ تر شد تا اینکه فهمید (؟) چقدر کوچک است! سال ۱۳۷۹ از دبیرستان علامه حلی فارق التحصیل و به تحصیلات تکمیلی خویش ادامه داد و هنوز که هنوزه در حال ادامه است ٬ برای ادامه تحصیل به هر دری از هر شهری که می توانست زد از شهرستان کرج گرفته تا لارستان شیراز و آشتیان اراک و البته از تهران نیز دریغ نکرد . وی در چندین نشریه داخلی قلم زد ، از داخل دبیرستان گرفته تا دانشگاه و موسسات فرهنگی و انجمن های اسلامی و برخی داخل های دیگر . حتی برای نمونه هم از آثار وی هیچ اثری نمانده ، مگر روی شیشه پنجره ها برای جلو گیری از نور شدید آفتاب . وی در حال حاضر _اگه حال داشته باشه_ با تخلص خون خامه به نگارش می پردازد. حرف حساب : آقا یک کلام ختم کلام ، دل به هر پاکدلی بستم رفت (حالا این هیچ) هر پاکدلی هم که به ما دل بست اونم رفت ، تازه چند تا پاکدلم بودن که نمی دونم ما بهشون دل بسته بودیم یا اونا که ما تحمل اونا رو نداشتیمو نتونستیم اونارو تحمل کنیمو ما مجبور شدیم اونارو ترک کنیمو خلاصه آقا یک اوضاعه قاراشمیشی که نگووووو ...در ادامه این یک کلام خدمتتون عرض کنم که ظاهرا دو نفر از اعضای برجسته کیمیا که اسمشونم نمی برم (1) در کمال وقاحت وبلاگ را ترک گفتند و برای خود منزل شخصی گزیدند ، آخه ... (لا اله الا الله)ما که بخیل نیستیم ...در پایان یک کلمه عرض کنم و کلامم را خاتمه دهم و آن اینکه : جدا برای این دوستان آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم هر جا و در هر امری که فعالیت می کنند موفق باشند.یه کلمه دیگه بگم و دیگه تموم : وبلاگ گروهی کیمیا تا ابد گروهی باقی خواهد ماند ، شما از این پیش می توانستید و از این پس نیز می توانید مطالب خویش را به آدرس khounkhameh@yahoo.com ارسال کنید . درد دل: تنها ...به تنها ترین تنها سلامتنهایی و دوست دارم ٬ گاهی به هر دری می زنم که ...اما ...(( بچه ها شما بگید آدم اگه هم خر و بخواد هم خرما چیکار باید بکنه ))