کوچه های مدینه و بوی زخم‌های تنی که می‌آید... :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

کوچه های مدینه و بوی زخم‌های تنی که می‌آید...

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۱:۵۱ ب.ظ

برای امام سجاد حضرت زین العابدین علیه‌السلام

 

کوچه های مدینه و بوی

زخم های تنی که می آید

چشم های سپید یعقوب و

بوی پیراهنی که می آید

 

مرد سجاده ای که درک نکرد

هیچ کس آیه ی مقامش را

در هیاهوی شهر کوفه نداد

هیچ کس پاسخ سلامش را

 

تا عزاداریش شروع شود

دیدن شیرخواره ای کافی ست

تا صدایش به گوش ما برسد

دیدن گوشواره ای کافی ست

 

وقت افطار کردنش هر شب

تا که چشمش به آب می افتاد

تشنگی ضریح لب هایش

یاد طفل رباب می افتاد

 

من نمی دانم این که خاکستر

چه به روز سر امام آورد

زیر زنجیر پیکر زردش

معجزه بود اگر دوام آورد

 

گیرم از دست کوفه راحت شد

سنگ طفلان شام را چه کند؟

گیرم از دست کوچه سنگ نخورد

مردم پشت بام را چه کند؟

 

تا که این مرد قافله زنده ست

حرفی از طفل کاروان نزنید

پیش این مرد گریه، جانِ حسین

حرفی از چوب خیزران نزنید

 

علی‌اکبر لطیفیان

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه