- « آقا! وجود پاک مرا چند می‌خری؟!»؛ اجتماعی؛ مهدیه حسینیان رستمی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 از این شاعر تصویری -مستندا- یافت نشد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

- « آقا! وجود پاک مرا چند می‌خری؟!»

- « به‌به! چه چشم ناز و قشنگی! چه دختری!

 

چرخی بزن، ببینمت آیا مناسبی؟

یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری!

 

اسمت چه بود؟ اهل کجایی؟ ندیدمت!...»

دختر، هراس، دلهره: «ها؟ چی؟ بله!... پری!

 

اهل حدود چند خیابان عقب‌ترم»

- «نزدیک نانوایی سنگک؟»... - «نه! بربری»

 

چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود

زیر نگاه هرزه‌ی یک مرد مشتری

 

- «کمتر حساب کن»... وَ موبایلش: «الو! بله!»

- «امشب بیا به خانه‌ی آقای خاوری»

 

«زن هم مصیبت است! بله! چشم! آمدم!

هی گفت مادرم که چرا زن نمی‌بری!»

 

از خیر او گذشت و فقط گفت: «حیف شد!

امشب برو سراغ خریدار دیگری»

 

دختر به فکر نان شبش بود و داد زد:

«حتی مرا به قیمت کمتر نمی‌خری؟!»...

 

مهدیه حسینیان رستمی

 

 

* منبع: وبلاگ دفتر سیاه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه