آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست؛ حضرت قاسم (ع)؛ سیدحمیدرضا برقعی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 سیدحمیدرضا برقعی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست

مست مدام شیشه‌ی می در بغل شکست

یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست

فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

 

پروانه‌ی رها شده از پیرهن شده‌ست

او بی‌قرار لحظه‌ی فردا شدن شده‌ست

 

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس

بی‌تاب و بی‌قرار، سراسیمه چون جرس

سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟

بگذار تا رها شوم از بند این قفس

 

جز دست‌خط یار به دستم بهانه نیست

خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

 

گویی سپرده‌اند به یعقوب، جامه را

پر کرد از آن معطر یک‌ریز، شامه را

می‌خواند از نگاه ترش آن چکامه را

هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

 

این چند سطر را ننوشتم، گریستم

باشد برای آن لحظاتی که نیستم

 

آورده است نامه برایت، کبوترم

اینک کبوترم به فدایت، برادرم

دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم

جز پاره‌های دل چه دلیلی بیاورم

 

آهنگ واژه‌ها دل از او برد ناگهان

برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

 

یادش به خیر، دست کریمانه‌ای که داشت

سر می‌گذاشتیم به آن شانه‌ای که داشت

یک شهر بود در صف پیمانه‌ای که داشت

همواره باز بود درِ خانه‌ای که داشت

 

هرچند خانه بود برایش صف مصاف

جز او کدام امام زره بسته در طواف

 

اینک دلم به یاد برادر گرفته است

شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است

آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است

شعری که چشم حضرت مادر گرفته است

 

«از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

و آن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد»(۱)

 

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست

خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست

راهی برای لشکر شب جز فرار نیست

پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

 

مبهوت گام‌هاش، مقدس‌ترین ذوات

می‌رفت و رفتنش متشابه به محکمات

 

بغض عمو درون گلو بی‌صدا شکست

باران سنگ بود و سبو بی‌صدا شکست

او سنگ خورد سنگ، عمو بی‌صدا شکست

در ازدحام هلهله او... بی‌صدا شکست

 

این شعر ادامه داشت اگر گریه می‌گذاشت...

 

سیدحمیدرضا برقعی

 

 

* منبع: سایت شعر هیئت

۱. بیتی از وصال شیرازی در مصیبت امام حسن مجتبی علیه‌السلام است که می‌توانید آن را در این پست بخوانید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه