اسیر :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

اسیر

دوشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۴، ۰۴:۰۰ ق.ظ
جان می‌دهم به گوشه زندان سرنوشتسر را به تازیانه او خم نمی‌کنمافسوس بر دو روزه هستی نمی‌خورمزاری بر این سراچه ماتم نمی‌کنم***با تازیانه‌های گرانبار جانگدازپندارد آن که روح مرا رام کرده استجان‌سختیم نگر، که فریبم نداده استاین بندگی، که زندگی‌اش نام کرده است***بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگیجز زهر غم نریخت شرابی به جام من گر من به تنگنای ملال‌آور حیات آسوده یک نفس زده باشم حرام من!***تا دل به زندگی نسپارم، به صد فریبمی‌پوشم از کرشمه هستی نگاه را هر صبح و شام چهره نهان می‌کنم به اشکتا ننگرم تبسم خورشید و ماه را***ای سرنوشت، از تو کجا می‌توان گریخت؟من راه آشیان خود از یاد برده‌ام یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام!***ای سرنوشت، مرد نبردت منم بیازخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوزشادم از این شکنجه، خدا را، مکن دریغروح مرا در آتش بیداد خود بسوز!***ای سرنوشت! هستی من در نبرد توستبر من ببخش زندگی جاودانه را! منشین که دست مرگ ز بندم رها کندمحکم بزن به شانة من تازیانه را!
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه