اشک، آرى؛ نان، هرگز :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

اشک، آرى؛ نان، هرگز

سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۲ ب.ظ

 

 

مردى نشسته بود و گریه مى‏کرد. کسى بر او گذشت و علت زارى او را پرسید. مرد گریان به سگ خود اشاره کرد و گفت: بر این سگ مى‏گریم که در حال جان دادن است. این سگ، خدمت‏ها به من کرد. روزها، همراهم بود و شب‏ها بر در خانه‏ام پاسبانى مى‏کرد. اکنون که چنین افتاده است، مرا چنین گریان کرده است. مرد رهگذر گفت: آیا زخمى خورده است؟ گفت: نه. گفت: پیر شده است؟ گفت: نه. گفت پس چرا چنین رنجور است. مرد در همان حال گریه و زارى گفت: گرسنگى، امانش را بریده است. مرد گفت: مى‏بینم که در دست کیسه‏اى دارى. آیا در آن نان نیست؟ گفت: هست . گفت: چرا از این نان نمى‏دهى که از مرگ برهد؟ گفت: بر مرگ او گریه مى‏کنم؛ اما نان به او نمى‏دهم. هر چه خواهى اشک مى‏ریزم، ولى نان خویش را از جان سگ بیش‏تر دوست دارم. اشک، رایگان است، اما نان، قیمت دارد. رهگذر گفت: «چه تیره بخت مردى، هستى که قیمت نان را بیش از بهاى اشک مى‏دانى.»

برگرفته از: مثنوى، دفتر پنجم، ابیات 490 477 .

 


  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۲)

  • توسط:مرضیه
  • سلامخیلی قشنگ بود!چه انتخابی..اشک به جای نان!
    سلام به دوست خوبم فقط ازت خواهش میکنم براداداشم دعا کن چون حالش اصلا خوب نیست.تورو خدا براش دعا کن که سلامتیش بهش برگرده.خواهش میکنم... براش دعا کن که هرچه زودتر حالش خوب بشه.خواهش میکنم....
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    هدایت به بالای صفحه