اعتراف
يكشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ
بگذار سخن بگویم
بگذار تهی شوم از درد
که گفتن خوب است و
از تو گفتن خوبتر
هر چند که آیینهی کلام مرا
بر مهتابی باورت نخواهی نشاند
اینک منم
پر از شکستن و سوختن
با کولهباری از مصیبت و شیون
ببین چه تلخ ایستادهام بر استوای تنهایی خویش
با بازوانی که مرزهای توانستن را نمیشناسند
کمان شکسته و ترکش تهی
با پاهای بیرمق از کشاکش کارزار
که بسان ستونهایی شکسته
یادگار تلخ تطاول نگاه تو هستند
بی تو
هر طلوع
زنگ کهنه ی ساعتی است
که بیهودگی مرا تکرار میکند
و غروب
تنها پناهی
برای گریستن
من
و
آفتاب.
* این پست توسط خانم نگین توسلیان در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: سهشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۰۶