الکافی، جلد ۱، کتاب عقل و جهل، حدیث ۲۹
٢٩/٢٩. بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ:
عَنْ أَبِی عَبْدِاللّٰهِ عَلَیْهِالسَّلاَمُ، قَالَ: «یَا مُفَضَّلُ، لَایُفْلِحُ (۱) مَنْ لَایَعْقِلُ، وَ لَا یَعْقِلُ مَنْ لَا یَعْلَمُ، وَ سَوْفَ یَنْجُبُ (۲) مَنْ یَفْهَمُ، وَ یَظْفَرُ مَنْ یَحْلُمُ (۳)، وَ الْعِلْمُ جُنَّةٌ، وَ الصِّدْقُ عِزٌّ، وَ الجَهْلُ ذُلٌّ، وَ الْفَهْمُ مَجْدٌ، وَ الْجُودُ نُجْحٌ (۴)، وَ حُسْنُ الْخُلُقِ مَجْلَبَةٌ (۵) لِلْمَوَدَّةِ، وَ الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَاتَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِسُ (۶)، وَ الْحَزْمُ (۷) مَسَاءَةُ (۸) الظَّنِّ، وَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ الْحِکْمَةِ نِعْمَةُ (۹) الْعَالِمِ (۱۰)، وَ الْجَاهِلُ شَقِیٌّ (۱۱) بَیْنَهُمَا، وَ اللّٰهُ وَلِیُّ مَنْ عَرَفَهُ، وَ عَدُوُّ مَنْ تَکَلَّفَهُ (۱۲)، وَ الْعَاقِلُ غَفُورٌ، وَ الْجَاهِلُ خَتُورٌ (۱۳)؛ وَ إِنْ شِئْتَ أَن تُکْرَمَ (۱۴)، فَلِنْ؛ وَ إِنْ شِئْتَ أَنْ تُهَانَ (۱۵)، فَاخْشُنْ؛ وَ مَنْ کَرُمَ أَصْلُهُ، لَانَ قَلْبُهُ؛ وَ مَنْ خَشُنَ عُنْصُرُهُ (۱۶)، غَلُظَ کَبِدُهُ؛ وَ مَنْ فَرَّطَ (۱۷)، تَوَرَّطَ (۱۸)؛ وَ مَنْ خَافَ الْعَاقِبَةَ، تَثَبَّتَ (۱۹) عَنِ التَّوَغُّلِ فِیمَا لَا یَعْلَمُ؛ وَ مَنْ هَجَمَ عَلىٰ أَمْرٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ، جَدَعَ (۲۰) أَنْفَ نَفْسِهِ؛ وَ مَنْ لَمْ یَعْلَمْ، لَمْ یَفْهَمْ؛ وَ مَنْ لَمْ یَفْهَمْ، لَمْ یَسْلَمْ؛ وَ مَنْ لَمْ یَسْلَمْ، لَمْ یُکْرَمْ (۲۱)؛ وَ مَنْ لَمْ یُکْرَمْ، یُهْضَمْ (۲۲)؛ وَ مَنْ یُهْضَمْ (۲۳)، کَانَ أَلْوَمَ؛ وَ مَنْ کَانَ کَذٰلِکَ، کَانَ أَحْرىٰ أَنْ یَنْدَمَ»(۲۴).
ترجمه:
٢٩/٢٩. بعضى از اصحاب ما روایت کردهاند و آن را مرفوع ساختهاند، از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق علیهالسلام که آن حضرت فرمود که: «اى مفضل، رستگارى نمىیابد آنکه عقل ندارد و آنکه علم ندارد، عاقل نمىشود و فکر نمىکند. و زود باشد آنکه مىفهمد برگزیده و بزرگوار گردد، و آنکه حلم ورزد و بردبارى نماید فیروزى یابد. و علم و دانش، سپر است از براى آنچه ناشایسته باشد، و راستگویى عزت است، و جهل خوارى است، و فهم بزرگوارى است، و بخشش موجب فیروزى یافتن و آسان شدن کار و روا شدن حاجت است، و خوشخلقى باعث جلب دوستى مردمان است، و آنکه بر روزگار خویش عالم و داناست، آشفتگىها ناگهان بر او وارد نشود. هوشیارى و دوراندیشى، موجب بدگمانى مىشود و واسطهی در میان مرد و حکمت، نعمت عالم است (و آن، لذتى است که در حل مشکلات مىیابد). و جاهل، در میان این دو، محروم است (حاصل معنى، آنکه عالم، به نعمت خود لذت مىبرد و جاهل، بهرهی از آن ندارد). خدا، دوست آن است که او را بشناسد، و دشمن آن است که معرفت او را بر خود ببندد، و عاقل، آمرزگار است (که از بدىها مىگذرد). و جاهل، غدار و مکار و خیانتکار. و اگر خواهى که مردم تو را گرامى دارند، نرمى پیشهی خویش گردان و اگر خواسته باشى که تو را خوارى رسانند، درشتى کن. و آنکه اصلش گرانمایه باشد، دلش نرم خواهد بود، و آنکه سرشت و بنیادش درشت باشد، جگرش سخت مىباشد، و آنکه پیشدستى کند، در ورطهی هلاکت گرفتار شود (که بیرون آمدنش از آن دشوار باشد). و آنکه از عاقبت و آخر چیزى ترسد، از فرورفتن در آنچه نمىداند درنگ کند و از جا به در نرود، و آنکه ناگاه بر امرى وارد شود، بىآنکه علم و دانشى داشته باشد، بینى خویش را ببرّد (که بسیار خوار و بىمقدار شود)، و آنکه دانا نباشد، در نیابد، و آنکه در نیابد، سالم نماند، و آنکه سالم نماند، او را گرامى ندارند، و آنکه او را گرامى ندارند، بر او ستم کنند، و شکست بر او وارد آید و آنکه او را شکست دهند، ملامتش بیش از آن است که مذکور شد، و آنکه چنین باشد، سزاوارتر است از همه کس به آنکه پشیمان شود».
پینوشتها:
(١). فی تحف العقول: «لایصلح».
(٢). «یَنْجُب»: من النَجابة، و هی مصدر نجیب الرجال، و هو الفاضل الکریم ذو الحسب، و النفیس فی نوعه، یقال: نَجُبَ یَنْجُبُ نَجابةً، إذا کان فاضلاً نفیساً فی نوعه. انظر: لسان العرب، ج ١، ص ٧٤٨ (نجب).
(٣). «یحلُم»، أی صار حلیماً، من الحلم بمعنى الأناة و التثبّت، یقال: حلم الرجل یحلم، إذا تأنّى و لم یستعجل أو بمعنى یعقل. انظر: لسان العرب، ج ١٢، ص ١٤٦ (حلم)؛ شرح المازندرانی، ج ١، ص ٤١٩؛ حاشیة میرزا رفیعا، ص ٧٨.
(٤). النجح و النجاح: الظفر بالحوائج. الصحاح، ج ١، ص ٤٠٩ (نجح).
(٥). «مَجلبة» بفتح المیم مصدر میمیّ أو اسم مکان، و بکسرها اسم آلة، قال به صدر المتألّهین فی شرحه و احتمل الأوّل و الثالث الفیض فی الوافی و المازندرانی فی شرحه. و جوّز الکلّ فی مرآة العقول.
(٦). «اللوابس»: جمع اللابس على غیر القیاس من اللُبس، أو من اللَبس بمعنى الخلط أو الاختلاط، أو جمع لُبسةبمعنى الشبهة. انظر شروح الکافی؛ الصحاح، ج ٣، ص ٩٧٣ (لبس).
(٧). «الحَزْم»: ضبط الرجل أمرَه و الحذر من فواته، من قولهم: حَزَمْتُ الشیءَ، أی شَدَدْتُه. النهایة، ج ١، ص ٣٧٩ (حزم).
(٨). فی تحف العقول: «مشکاة». و «المساءة» مصدر میمیّ.
(٩). فی «بس»: «نَعمة» أی بفتح النون. تعرّض له فی الوافی و هو بمعنى التنعّم. و بکسر النون، إمّا مضاف إلى «العالم» إضافة بیانیّة أو لامیّة، و إمّا منوّن و «العالم» مرفوع بیاناً له.
(١٠). فی «ش»: «العالِمُ». و فی «بج»: «العالَمُ». و فی «بع»: «العالَمِ». و جوّز فی مرآة العقول کسر اللام و فتحها. و الکلمة إمّا مجرورة بالإضافة أو مرفوعة.
(١١). فی حاشیة «بح»: «یسعى».
(١٢). «تکلّفه» أی تکلّف عرفانه و معرفته، و تصنّع به و أظهر منه ما لیس له، أو طلب من معرفته تعالى ما لیس فی وسعه و طاقته. راجع: شروح الکافی.
(١٣). فی الوافی: «فی بعض النسخ بالمثلّثة، من الخثورة». و «الخَتور» من صیغ المبالغة بمعنى خبیث النفس ف، کثیر الغدر و الخدعة بالناس؛ من الختر، بمعنى الغدر و الخدیعة و الخباثة و الفساد. انظر: لسان العرب، ج ٤، ص ٢٢٩ (ختر).
(۱۴). فی «ف»: «تکرّم» بالتضعیف.
(۱۵). فی «ج، ش، جه»: «تَهُنَ». و فی «و، جل، جس» و حاشیة «بح»: «تهن». و فی «بر، بع»: «تَهِن». و فی «جح»: «تَهن». و فی مرآة العقول: «تهن، من وهن یهن» ثمّ قال: «الظاهر: تهان، کما فی بعض النسخ».
(۱۶). «العُنْصُر و العُنصَر»: الأصل و الحسب. الصحاح، ج ٢، ص ٧٥٠ (عصر).
(۱۷). «فَرَطَ» بالتخفیف و التضعیف، و أکثر النسخ على الثانی. فَرَط و فرّط فی الأمر فرطاً و تفریطاً، أی قصّر فیه و ضیّعه حتّى فات، و فرَط فروطً، أی سبق و تقدّم و جاوز الحدّ. انظر: القاموس المحیط، ج ١، ص ٩١٨ (فرط).
(۱۸). «تورّط»، أی وقع فی الوَرطة، و هی الهلاک. انظر: الصحاح، ج ٣، ص ١١٦٦ (ورط).
(۱۹). فی شرح المازندرانی: «تثبت، ماض من التثبّت، أو مضارع من الثبات».
(۲۰). فی «ألف، بح، بس، بف»: «جذع». و «جَدَعَ» أی قطع، من الجدع بمعنى قطع الأنف و الاُذن و الید و الشفة. و قطع أنف النفس کنایة عن الخزی و الذلّ. انظر: الصحاح، ج ٣، ص ١١٩٣ (جدع).
(۲۱). فی «ف»: «لم یکرّم» بالتضعیف.
(۲۲). فی «ج»: «یهضّم» بالتضعیف. و فی «ألف، ب، بر، بس، بف» و التعلیقة للداماد: «تهضّم» بالماضی من التفعّل. و «یُهضَم» أی یُظْلَمُ و یُکْسَرُ علیه حقُّه؛ من هَضَمه علیه حقَّه؛ أی ظلمه و کسر علیه حقّه. کذا «تَهَضَّمه»، أی ظلمه. انظر: الصحاح، ج ٥، ص ٢٠٥٩ (هضم).
(۲۳). فی «ج»: «یهضّم» بالتضعیف. و فی «ألف، ب، بر، بس، بف» و التعلیقة للداماد: «تهضّم» بالماضی من التفعّل. و «یُهضَم» أی یُظْلَمُ و یُکْسَرُ علیه حقُّه؛ من هَضَمه علیه حقَّه؛ أی ظلمه و کسر علیه حقّه. کذا «تَهَضَّمه»، أی ظلمه. انظر: الصحاح، ج ٥، ص ٢٠٥٩ (هضم).
(۲۴). تحف العقول، ص ٣٥٦، مع زیادة فی آخره الوافی، ج ١، ص ١١٨، ح ٣١؛ الوسائل، ج ٢٧، ص ١٥٥، ح ٣٣٤٦٨.