امشب شب جمعه است، جمعه!... و تو غمگینی؛ سیدمهدی موسوی
بسمالله الرحمن الرحیم
امشب شب جمعه است، جمعه!... و تو غمگینی
من در کنارت هستم و من را نمیبینی
هی عکسها دور سرت در گریه میگردند
«آهنگران»، «چمران»، «جهانآرا» و «آوینی»
یادت میآید: «قرمهسبزی دوست دارم با...»
از انعکاس عکس گنگت داخل سینی
«احمد» پدر را اشتباهی محض میداند
خط میزند «زهرا» مرا از دفتر دینی!
تو مثل سابق پیش من در چادری گلدار
با آن دهان و چشم و ابرو و لب و بینی
↓
در رکعت سوّم به شک افتادهای انگار
و پشت شیشه میزند باران سنگینی!
دارند میپوسند با تو، با زمان، با عشق
بر روی میز کار من گلهای تزئینی
از من چه مانده جز دو تا تصویر بر دیوار
یک رادیو، یک خاطره، یک فرش ماشینی
شبها میان سجده میآیی به آغوشم
اما نمیفهمد تو را این شهر پایینی!
تا صبح گریه میکنم در عطر موهایت
سر را که بالا میکنی من را نمیبینی...
سیدمهدی موسوی(۱)
* منبع: وبلاگ دفتر سیاه
۱. در کیمیا دو سیدمهدی موسوی داریم که از آنها اثری ثبت شده است. اگر در نت سرچ کنید این غزل را برای صاحب کتاب «حتی پلاک خانه را...» خواهید یافت؛ که ظاهرا در همین کتاب نیز منتشر شده است. من خودم این کتاب را نخواندهام.