امیرالمومنین اسوه وحدت ( بخش پنجاه وهشتم ) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

امیرالمومنین اسوه وحدت ( بخش پنجاه وهشتم )

يكشنبه, ۱ آبان ۱۳۸۴، ۰۱:۳۱ ق.ظ
فصل پانزدهم تصمیم پیامبر (ص) اجرا نشدعلى رغم این که قرآن هر مسلمانى را مامور به وصیت مى‏کند ، پیامبر (ص) وصیتنامه مکتوبى از خود باقى نگذاشت . در سوره بقره مى‏خوانیم : «آن گاه که فردى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى از خود باقى گذاشته باشد ، وصیت‏ به خیر ، مقرر شده است ، براى پدر و مادر و خویشان ، حقى است‏ بر عهده پرهیزگاران ‏» (1) . این آیه بروشنى تصریح مى‏کند که خداوند وصیت را بر هر کسى که مالى را پس از مرگش به جا گذارد فرض و واجب کرده است و این وصیت‏حقى است واجب بر پرهیزگاران.با آن که از عبارت رسیده از پیامبر (ص) چنین برمى‏آید که دستور وصیت‏ براى والدین و خویشاوندان پیش از نزول واجبات ارث بوده است ، اما وجوب وصیت در هنگام مرگ و یا پیش از آن همواره واجب بوده است . بعلاوه ، این آیه مبارکه از پایبندى به وصیت‏ سخن مى‏گوید ، و لیکن آیه از لزوم وصیت‏ به صورت نوشته و یا اکتفاى به وصیت لفظى چیزى نمى‏گوید . اما پیامبر (ص) از مسلمانان خواسته است تا وصیت را بنویسند . در صحیح مسلم چنین آمده است : سالم از پدرش روایت کرده است که او از پیامبر خدا (ص) شنید که فرمود : « شخص مسلمان نسبت‏ به چیزى که وصیت مى‏کند ، - در صورتى که سه شب بخوابد - حقى ندارد ، مگر وصیتنامه‏اش نوشته و در نزد خود وى باشد »  (2) . و در صحیح مسلم نیز از ابن عمر روایت ‏شده است که رسول خدا (ص) فرمود : « شخص مسلمان نسبت‏ به چیزى که متعلق به اوست ، و درباره‏اش وصیت مى‏کند - در حالى که دو شب بخوابد - حقى ندارد ، مگر وصیتنامه‏اش به صورت نوشته در نزد خود او باشد» (3) . مسلم نیز روایت کرده است که عبد الله بن عمر گفت ، هیچ شبى بر من نگذشت - از آن زمانى که شنیدم پیامبر آن مطلب را گفت - مگر این که وصیتنامه‏ام نزد من بود (4) .چه بسا که پیامبر وصیتش را شبها ، ماهها و سالها ، تاخیر مى‏انداخت ‏براى این که با پروردگار خود وقت مقررى داشت . قابل قبولتر این است که پیامبر از راه وحى مى‏دانست که - پیش از این که خدا دین خود را کامل گرداند - او نمى‏میرد . و بدان جهت است که ما مى‏بینیم هنگامى که در حجة الوداع آیه زیر را از جانب خدا دریافت مى‏کند : « امروز دینتان را براى شما کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دیانت ‏براى شما پسندیدم . » نزدیک شدن اجلش را احساس کرد و دریافت که وقت آن فرا رسیده است که وصیت لفظى کند و بعد هم وصیت کتبى . و براى همین است که مى‏بینیم پیامبر در راه بازگشت از مکه به مدینه ،  حاجیان را در محل غدیر خم متوقف مى‏کند و آنان را مخاطب قرار مى‏دهد و از جمله مى‏فرماید : « گویى به لقاء الله دعوت شده‏ام ، و لبیک گفته‏ام [ گویا اجلم فرا رسیده است و به همین زودى از میان شما مى‏روم ] آگاه باشید ، در میان شما دو چیز گرانبها مى‏گذارم : یکى قرآن و دیگر عترتم ، پس مواظب باشید که چگونه پس از من نسبت‏ به آنها رفتار خواهید کرد و آن دو هرگز جدا نمى‏شوند تا کنار حوض کوثر بر من باز گردانده شوند » . سپس گفت : « همانا خدا صاحب اختیار من است و من سرپرست هر مؤمنم و بعد دست على را گرفت وگفت : هر کس را من سرپرستم پس این على سرپرست اوست . بار خدایا ! دوست‏ بدار هر کس او را دوست ‏بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد ! »  (5)وصیتنامه مکتوب در مورد کارهاى مهم ضرورى استالبته وصیت لفظى ارزشمند است ، و لیکن وصیتنامه کتبى ضرورت دارد ، بویژه در کار مهمى همچون پیمان نسبت‏ به شخص معینى تا جانشین پیامبر و زمامدار امت ‏بعد از پیامبر شود . براستى که اعلام زبانى در کار مهمى از این قبیل جاى وصیتنامه کتبى را نمى‏گیرد . چه بر آن مطلبى که به زبان مى‏گوید ممکن است چیزى زیاد یا کم کنند و یا تغییر دهند ، یا انکار کنند و یا به فراموشى بسپارند اما آن که تغییر و تبدیلش مشکل است همان وصیتنامه کتبى است . به همین دلیل است که انتظار مى‏رفت پیامبر وصیتنامه‏اى بنویسد ، با مهر شریفش ممهور کند ، براى امت ، به جاى گذارد .البته بسیارى از دانشمندان مى‏گویند : که پیامبر (ص) نسبت‏ به پیروى از کتاب خدا و سنت پیامبر با گفتار وصیت فرموده است ، و این وصیت پیامبر را بس است . و لیکن این عقیده درست نیست زیرا قرآن مؤمنان را به فرمانبردارى از خدا و اطاعت پیامبر امر مى‏کند : « اى کسانى که ایمان آورده‏اید ! از خدا و پیامبر (ص) اطاعت کنید ! »  (6)  ، « به آنچه پیامبر براى شما آورده است عمل کنید و از آنچه شما را نهى کرده خوددارى کنید ! »  (7) .در صورتیکه خود قرآن در ضرورت و لزوم پیروى از تعلیمات خود و سنتهاى پیامبرش صراحت دارد ، پس هرگز وصیت [ پیامبر ] به پیروى از آن دو ، وصیت‏ خاصى نخواهد بود و سخن پیامبر هرگز رساتر و اثر بخش‏تر از قرآن نیست . بعلاوه محتواى وصیت پیامبر (ص) چیزى باید باشد که پیروان آن حضرت ضرورت عمل به آن را جز به وسیله ‏وصیت از طریق دیگرى ندانند ، در صورتى که ضرورت اطاعت‏ خدا و پیامبرش براى همه مسلمانان امرى واضح و بلکه اساس و هدف غایى اسلام است . البته شخص پیامبر (ص) از هر کسى نسبت‏ به انجام دستور قرآن در زمینه وصیت کردن و عمل به چیزى که امتش را مامور به انجام آن مى‏کند سزاوارتر است .آگاهى پیامبر (ص) نسبت‏ به خطرهاى آینده ، وصیتنامه کتبى را ضرورت مى‏بخشدهر گاه بر عبد الله بن عمر و هر مسلمان کوچک یا بزرگى واجب و لازم باشد که وصیتنامه‏اى بنویسد به دلیل این که مسؤول اندک مالى یا عائله کوچکى است ، پس ، رسول خدا (ص) از تمام امتش به نوشتن وصیتنامه سزاوارترست ، زیرا او نسبت‏ به سرنوشت تمام نسلهاى امت اسلامى مسؤول است . اما هنگامى که اهمیت مسؤولیتى را که به گردن آن حضرت افتاده است - در مقابل میلیونها مسلمانى که در زمان آن بزرگوار بودند ، و ملیاردها مسلمانى که ( از نسلهاى مختلف ) بعد از او به دنیا مى‏آیند - در نظر بگیریم ، یقین پیدا مى‏کنیم که امرى غیر عادى مانع از آن شده که رسول خدا وصیتنامه‏اى بنویسد و در آن امت را به سوى رهبرى ارشاد کند که زمامدارى آنان را بعد از وى بر عهده گیرد . براستى که اسلام آن روزها نهال تازه‏اى بود که ریشه‏هاى آن درخت‏ به اعماق خاک اجتماع عرب فرو نرفته بود و خطرهایى که اسلام را تهدید مى‏کرد فراوان بود . همگان از برگشتن عمده قبایل جزیرة العرب از دیانت و جنگهایى که مسلمانان را زیاد به زحمت انداخت آگاهند . شخص پیامبر (ص) آن خطرها را بیش از هر کسى مى‏شناخت .در صحیح مستدرک آمده است که ابى مویهبة (8) خدمتگزار پیامبر خدا (ص) روایت‏کرده است که رسول خدا (ص) به او فرمود : « همانا من از طرف خدا مامورم که براى اهل بقیع طلب آمرزش کنم . آن بزرگوار تشریف برد و من در خدمت او رفتم . هنگامى که گام به بقیع نهاد و در مقابل اهل بقیع ایستاد ، فرمود : سلام بر شما اى کسانى که زیر خاکها قرار گرفته‏اید . حالتى که در آن هستید - در صورتى که مى‏دانستید خداوند شما را از چه وضعى نجات داده است - بر شما گوارا مى‏آمد . فتنه‏ها مانند پاره‏هاى شب تاریک روى آورده و به یکدیگر پیوسته است ‏» (9) .ابو بکر وصیتنامه کتبى از خود به جا مى‏گذاردعقل نمى‏پذیرد که علاقه پیامبر (ص) به مصلحت امت و اهتمام به سرنوشت آن از صحابى خود ، ابو بکر ، کمتر باشد . ابو بکر از دنیا نرفت مگر این که مردى را جانشین خود بر مسلمانان گمارد و او را به عنوان رهبر اسلامى برگزید ; و با وجود آن که مسلمانان در زمان رهبرى ابو بکر خطرهاى برگشت از اسلام را پشت‏سر گذاشته و تا اندازه زیادى به ثبات داخلى رسیده بودند ، عمر را به جانشینى خود تعیین کرد . او این کار را انجام داد چون مى‏دانست که واگذاشتن مسلمانان بدون رهبرى ، مهمل گذاردن امور امت ، و قرار دادن آن در معرض خطرهاى فراوان است .گفتگوى عبد الله بن عمر با پدرشچه به جاست آن مطلبى که عبد الله بن عمر - هنگام ضربت‏ خوردن عمر- به پدرش گفت .نقل کرده‏اند که او پدرش را نصیحت کرد که شخصى را بعد از خود جانشین خویش قرار بدهد میان آن دو گفتگوى زیر روى داد :عبد الله : اگر جانشین تعیین مى‏کردى خوب بود .عمر: چه کسى را ؟عبد الله : تو سعى خود را به کار مى‏برى ، چه آن که تو پروردگار آنان نیستى . فرض کن اگر [ بودى ] کسى را به سرپرستى زمین خود ، فرستاده بودى آیا دوست نداشتى به جاى او کسى را بگمارى تا به زمین برگردد ؟ عمر : چرا .عبد الله : فرض کن اگر کسى را به شبانى گوسفندانت مى‏گماردى آیا دوست نداشتى که مردى را به جاى او تعیین کنى تا او برگردد ؟ (10)با این که او از تعیین یک فرد معین به جانشینى خود سرباز زد ولى به چیزى شبیه تعیین خلیفه وصیت کرد . او شش نفر را برگزید و به آنان حق انتخاب خلیفه‏اى از بین خود را عطا کرد . و به آنان دستور داد اگر اکثریتى حاصل ، از راى اکثریت ، و اگر اکثریت ‏به دست نیامد از گروه عبد الرحمان بن عوف ، پیروى کنند.پس عمر امر مسلمانان را به اهمال وانگذاشت ، بلکه براى آنان راهى نشان داد که خیلى روشن آنها را به انتخاب خلیفه رهبرى مى‏کرد .پیامبر (ص) هر وقت مدینه را ترک مى‏کرد ، جانشین مى‏گذاشتپیامبر وقتى که مدینه را چند هفته و حتى چند روزى ترک مى‏گفت ، مردى از اصحابش را به جانشینى خود در آن شهر مى‏گمارد . هنگام عزیمت‏ به جنگ بدر ، ابو لبابه ، روز دومة الجندل ابن عرفطه ، در ایام جنگهاى بنى قریظه ، بنى لحیان و ذى قرد ، ابن ام مکتوم را به جاى خود تعیین کرد . روز بنى المصطلق ابى ذر ، روز خیبر ، نمیلة ، مدت عمره قضا ابن عضبط ، روز فتح مکه ابو رهم ، در جنگ تبوک على بن ابى طالب و در حجة الوداع ابو دجانه انصارى را جانشین خود قرار داد (11) .اگر روش پیامبر (ص) آن بود که هنگام دور شدن از مدینه به مدت چند هفته یا چند روز ، جانشینى براى خود در مرکز حکومت تعیین کند ، بنابراین از عجایب وحشتناک است که پیامبر (ص) از امتش براى همیشه جدا شود - در حالى که مى‏داند چه خطرهایى او را تهدید مى‏کند - بدون اینکه پیمان نامه مکتوبى از خود به جا گذارد ،که در آن کسى را به جانشینى خود براى آنها تعیین کرده باشد ! آرى وجود نداشتن وصیتنامه‏اى مکتوب از پیامبر موجب حیرت و شگفتى انسان مى‏گردد.پیامبر خواست وصیتى بنویسد ولى مانع شدندبا همه اینها نگاهى به حوادث روزهاى آخر زندگى پیامبر (ص) ، براى ما روشن مى‏سازد که پیامبر خواسته است وصیتنامه‏اى بنویسد ، ولى نتوانسته است . ما در صحیح بخارى روایت زیر را مى‏یابیم که ابن عباس روایت کرده است :هنگامى که بیمارى و ناراحتى پیامبر (ص) شدت یافت ، فرمود ، نامه‏اى برایم بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید . عمر گفت : درد بر پیامبر غلبه کرده است ،کتاب خدا در نزد ماست و ما را بس است . پس ، اختلاف افتاد و سر و صدا زیاد شد . پیامبر فرمود : از نزد من برخیزید ، پیش من سزاوار نیست که نزاع کنید سپس ، ابن عباس بیرون شد در حالى که مى‏گفت : « براستى که مصیبت هنگامى به اوج خود رسید که میان پیامبر (ص) و نامه‏اى که مى‏خواست ‏بنویسد فاصله ایجاد شد» (12) .و مسلم در صحیح خود نقل کرده است که سعید بن جبیر گوید : که ابن عباس مى‏گفت : « روز پنج‏شنبه چه روز دردناکى بود ؟! » سپس ،گریه کرد بحدى که اشک چشمش سنگ ریزه‏ها را تر کرد .گفتم : اى پسر عباس ! روز پنج‏شنبه چه پیش آمد ؟ گفت : هنگامى که بیمارى پیامبر (ص) خدا شدت یافت فرمود : کاغذى بیاورید براى شما نامه‏اى بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید . اما آنان با یکدیگر به نزاع برخاستند ، در حالى که نزد پیامبر شایسته نبود که با هم نزاع کنند ، و گفتند : چه شده پیامبر را ؟ آیا هذیان مى‏گوید ؟ بپرسید از او ! پیامبر فرمود : واگذارید مرا ، من در حالى هستم که ( از حال شما در آینده ) بهتر است . شما را به سه چیز توصیه مى‏کنم : مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید . گروه نمایندگى را به روشى که من گسیل مى‏داشتم ، گسیل دارید . سعید بن جبیر مى‏گوید : ابن عباس از گفتن مطلب سومى ، خوددارى کرد و یا گفت من آن را فراموش کرده‏ام (13) .از عبید الله بن عبد الله بن عتبة روایت‏ شده است که ابن عباس گفت : « وقتى که پیامبر خدا در حال احتضار بود ، در آن خانه مردانى از جمله عمر بن خطاب بودند . پس ، پیامبر (ص) فرمود ; بیایید ، براى شما نامه‏اى بنویسم تا پس از آن گمراه نشوید . پس او گفت : بیمارى بر پیامبر خدا غلبه کرده است ! و شما قرآن دارید . کتاب خدا ما را بس است . پس ، میان اهل خانه اختلاف افتاد و به خصومت‏ با یکدیگر پرداختند ، بعضى مى‏گفتند بشتابید تا رسول خدا براى شما نامه‏اى بنویسد که هرگز پس از او گمراه نشوید . و بعضى دیگر همان حرف عمر را مى‏زدند ! پس چون سخن بیهوده و اختلاف نزد پیامبر زیاد شد ، رسول خدا فرمود : برخیزید ! این بود که ابن عباس مى‏گفت : « براستى مصیبت ; بزرگترین مصیبت آن گاه شد که اختلاف و سر و صداى آنان میان رسول خدا و آن نامه‏اى که مى‏خواست‏ براى آنان بنویسد ، فاصله انداخت و مانع شد » (14) .ابن سعد در طبقات نقل کرده است که جابر بن عبد الله انصارى گفت : « چون‏پیامبر خدا بیمار شد - آن بیماریى که در اثر آن وفات یافت - کاغذى طلبید تا براى امتش چیزى بنویسد که نه گمراه شوند و نه ( بعد از آن حضرت ) یکدیگر را نسبت‏ به گمراهى دهند ، میان حاضران در خانه سخنانى رد و بدل شد و مشاجره در گرفت و عمر سخنى گفت ، پیامبر او را بیرون کرد » (15) .و از زید بن اسلم ، و او از پدرش ، از قول عمر بن خطاب نقل کرده است که عمر گفت : « ما نزد پیامبر بودیم ، و بین ما و زنان پیامبر پرده‏اى آویخته بود . پس ، پیامبر خدا فرمود : مرا با هفت مشک آب غسل دهید و کاغذ و دواتى برایم بیاورید تا چیزى براى شما بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید . زنها گفتند : آنچه پیامبر نیاز دارد حاضر کنید .  ( عمر مى‏گوید : )  پس ، من گفتم : شما ساکت ‏باشید که شما همسران او هستید . وقتى که او بیمار شود چشمهایتان را مى‏فشارید و اشک مى‏ریزید و هنگامى که سالم است ‏به گردنش مى‏چسبید .آن گاه پیامبر فرمود آنان از شما بهترند » (16) این حادثه عجیب پرسشهایى را برمى‏انگیزد :(1) چرا عمر در نوشتن وصیتنامه با پیامبر مخالفت کرد ؟ (2) پیامبر (ص) به چه چیز مى‏خواست وصیت کند ؟ (3) چرا پیامبر خدا على رغم مخالفت عمر آنچه مى‏خواست انجام نداد ؟ (4) چگونه وصیت پیامبر (ص) براى امت ‏باعث ایمنى از گمراهى است ؟بعضى از علماى حدیث‏ به سؤال اول به این گونه جواب مى‏دهند که آنچه را عمر ، به مخالفت ‏با آن دعوت کرد این بود که چون پیامبر در حال احتضار بود ، دلش به حال اوسوخت . وصیت کردن در آن ساعت مایه رنج ‏بیشتر پیامبر بود و عمر خواست که پیامبر زیاد خود را به زحمت نیندازد ! پذیرفتن این توجیه واقعا مشکل است.این مخالفت‏ به دلیل کم کردن زحمت پیامبر نبودکجا مسلمانى مجاز است مسلمان دیگرى را - که در معرض موت قرار دارد - چه داراى مقام بزرگ باشد ، یا کوچک از نوشتن وصیتنامه‏اش باز دارد ؟ و حال آن که مى‏داند وصیت کردن یکى از وظایف دینى است و از هر مسلمانى خواسته شده است تا آن را بیش از فرا رسیدن مرگش ، آماده سازد . پیشتر روایتى که عبد الله فرزند عمر نقل کرده بود گذشت ، پیامبر (ص) فرمود : « شخص مسلمان حق ندارد ، دو شب را بخوابد مگر آن که وصیتنامه‏اش را در مورد آنچه متعلق به او است نوشته و در کنارش باشد . » البته بر هر مسلمانى بویژه بر بزرگان اسلام همچون عمر ، واجب است تا برادر مسلمانش را در انجام تکلیف دینیش کمک کند ، نه آن که او را از اقدام به آن عمل باز دارد . در اینجا وظیفه عمر در مقابل وصیت پیامبر (ص) دو برابر مى‏شود : چه پیامبر تنها یک مسلمان نیست‏ بلکه او سرور مسلمانان و پیامبر آنان است ، پس بر عمر واجب است ، تا نهایت کمک و یارى را براى انجام تکلیف پیامبر (ص) به آن حضرت بکند . بر عمر واجب است تا به پیامبر در اقدام به نوشتن وصیت نامه‏اش کمک کند ، زیرا پیامبر مى‏گوید : وصیتش وسیله حفظ امت از گمراهى است ، و پیامبر همواره در آنچه مى‏گوید صادق است . اگر وصیتش پشتوانه‏اى است در مقابل گمراهى ، پس بر عمر واجب است تا همچون یک مسلمان برجسته علاقه‏مند به مصالح این امت از آنچه پیامبر (ص) اراده فرموده است ، استقبال کند و بر دستیابى به این تضمینى که براى آینده مسلمانان ضرورى و لازم است ‏بى‏نهایت ‏شادمان باشد . چه چیز براى این امت مهمتر از این است- در حالى که پیامبرش در آستانه جدایى است و با این جدایى وحى آسمانى قطع مى‏شود - که این امت ‏بر نوشته‏اى دسترسى داشته باشد که روشنگر راه او باشد و او را از گمراهى و آشوب در آینده طولانى نگهدارى کند ؟!بر عمر و همه کسانى که در آن مجلس حاضر بودند ، واجب و لازم بود که در آن لحظه امر پیامبر را اطاعت کنند . پیامبر به آنان امر کرد که کاغذى بیاورند تا وصیتنامه‏اش را روى آن بنویسد و اطاعت فرمان پیامبر واجب است  . قرآن مجید آن را تذکر مى‏دهد : « اى کسانى که ایمان آورده‏اید ، مطیع فرمان خدا و پیامبر باشید ... » 59:4 . چگونه عمر به دلیل دلسوزى بر پیامبر و ترس از زیادى رنج و مشقت او ، با آن حضرت مخالفت مى‏کند ، در صورتى که مخالفت وى با آن بزرگوار موجب رنج ‏بیشتر و بزرگتر از آن چیزى بود که خواسته بود و باید انجام مى‏شد ؟ پیامبر به یارانش ، در روزهاى توانایى و نشاط امر مى‏کرد و آنان به انجام فرمان او مبادرت مى‏ورزیدند ، حتى اگر دستور آن حضرت  در مورد مالها و جانهاى ایشان مى‏بود . هان ، اکنون آن حضرت کاغذ و دواتى از آنان مى‏خواهد ( و آن کم ارزشترین چیزهاست )  ولى فرمان او را نمى‏برند !!! تردیدى ندارد که این عمل او را به سختى رنجانده ، عمیقا غمگین مى‏سازد و بر ناراحتى آن حضرت دلیلى بالاتر از گفته او بدیشان نمى‏باشد که : « از نزد من برخیزید » و گفتار او به عمر : « حقا که آنان  (زنان) از شما بهترند . » . اگر آنان به آنچه خواسته بود مبادرت مى‏ورزیدند ، از ناراحتى او کاسته بودند ، و هیچ چیز در آن ساعت پیامبر را پیش از قیام آن حضرت به امر واجب و مصون داشتن امتش در برابر گمراهى ، مسرور نمى‏کرد .براستى ابو بکر ، از نوشتن وصیتنامه‏اش به هنگامى که جان مى‏داد ، منع نشد ، با این که در حال اغما بود ، در عین حال پیمان جانشینى عمر را به خلافت ‏خود ، به عثمان دیکته مى‏کرد . چقدر ، خطا و سنگدلى بود ، اگر فردى از مسلمانان در آن روز - به دلیل فزونى زحمت او که او در حال جان دادن است - مانع وصیت ابو بکر مى‏شد . تصور نمى‏کنم عمر ، عثمان را - که به هنگام نگارش وصیتنامه ابو بکر در بستر مرگ به او یارى کرد - ملامت کرده باشد ! شخص عمر در حالى که ضربت‏ خورده و زخم کشنده‏اى برداشته بود از نوشتن ‏وصیتنامه‏اى براى مسلمانان ، نسبت ‏به آنچه اراده کرده بود - على رغم شدت درد و خونریزى زیاد و بیهوشى لحظه به لحظه‏اش- منع نشد . براستى او در این حالت اسفبار وصیت کرد که شش نفر از صحابه از بین خود خلیفه‏اى انتخاب کنند . به این ترتیب که اگر اکثریتى وجود داشته باشد ، از راى اکثریت پیروى کنند و اگر آراء برابر باشد از گروه عبد الرحمان بن عوف متابعت کنند . مسلمانان هم از وصیت او پیروى کردند و به تمام وصیتنامه او بتفصیل عمل کردند ، على رغم این که آن وصیتنامه باعث‏ حفظ امت از گمراهى نبود . با این که وى آنها را به گزینش خلیفه‏اى ساده‏لوح و کم اراده رهبرى کرد که همان ضعف اراده‏اش سرانجام به قتل او منجر شد و قتل او نیز مصیبتها و فتنه‏هایى بیشمار براى توده مسلمانان به بار آورد .با این همه ، بعید است ، انگیزه مخالفت عمر ، به علت کاهش رنج و درد پیامبر و علاقه و دلبستگى به زحمت نیفتادن آن حضرت با نگارش وصیت ‏بوده باشد  .بنابراین ، ممکن است این مخالفت را به یکى از دو روش زیر توجیه کرد : ممکن است این صحابى بزرگ مقصودش همان بوده است که مى‏گفت . چه بسا که او پنداشته است ، در حقیقت پیامبر تحت تاثیر تب حرف مى‏زند و آنچه مى‏گوید اراده نکرده و بى‏معنى است ، معناى چنین تصورى این است که عمر فراموش کرده بوده است که پیامبر (ص) منزه از بیهوده‏گویى است و او از روى هوا سخن نمى‏گوید و براستى که خداوند هرگز از پیامبرش نیروى درست اندیشیدن را سلب نمى‏کند . آرى ! ممکن است عمر همه آنها را فراموش کرده باشد زیرا -چنان که به نظر مى‏رسد - او خود در آن روزها امور معنوى حادى را نادیده مى‏گیرد . دلیل بر این مطلب آن است که در آن برهه از زمان در موضعگیریهاى خود - بین دو طرفى که هر دو راه انحراف را پیش گرفته به نهایت تناقض گویى دچار شده بودند - مردد و سرگردان است . در نتیجه ، از آخرین درجه چپ تا منتها درجه راست تغییر عقیده مى‏دهد . در همان حال که او - در ایام بیمارى پیامبر- مى‏پنداشت که پیامبر همچون هذیان گفتن فردى مبتلا به تب ، هذیان مى‏گوید و در فکرش چنین مى‏پنداشت که خداوند خاتم انبیاى خود را به حالتى ‏فرو مى‏گذارد که مناسب حال هیچ پیامبرى نیست ، و ناگهان - پس از رحلت پیامبر (ص)  - او ایستادگى مى‏کند تا به مردم اظهار کند که محمد نمرده است وانگهى به این عبارت سوگند یاد مى‏کند و مى‏گوید : «به خدا قسم ، پیامبر خدا - به طور قطع - برمى‏گردد ، چنان که موسى برگشت ، پس باید دستها و پاهاى مردمى را که تصور کنند پیامبر مرده است ، قطع کرد . »  (17) به این ترتیب او در فاصله پنج روز از این نظر که فقدان نیروى تفکر را بر پیامبر (ص) روا مى‏دارد ، به این راى که مرگ را براى رسول خدا جایز نمى‏شمارد ، تغییر جهت داد . پس از دو یا سه روز او را مى‏بینیم که به عقیده مخالف دیگرى مى‏گراید و تصمیم مى‏گیرد با گروه خود به زور وارد خانه على شود - در حالى که فاطمه دختر پیامبر و زهرا پاره تن آن حضرت در میان آن خانه است - تا او را بر بیعت‏ با ابى بکر وادار کند (18) . و این مطلب روشن مى‏سازد که این صحابى بزرگ در آن روزها وضع غیر طبیعى داشته است و آن چهره تابناکى نیست که ما به نام عمر ، مى‏شناسیم . اما توجیه دیگر براى موضعگیرى او ، این است که او بخوبى محتواى وصیتى را که پیامبر مى‏خواست‏ بنویسد ، مى‏دانست و به اجتهاد خود نظر داد که محتواى آن به مصلحت امت ،  نخواهد بود ، بنابراین با نوشتن آن مخالفت کرد ، و در این صورت تفسیر و توجیه موضع عمر را در توجه و دقت ‏به پاسخ به سؤال دوم مى‏یابیم : پیامبر مى‏خواست درباره چه چیز وصیت کند ؟پیامبر مى‏خواست درباره چه چیز وصیت کند؟تصور نمى‏کنم که پیامبر در آن ساعت مى‏خواسته است کتابى تالیف کند که درآن سنتهاى خود و تفصیلات احکام شرعى را در آن بگنجاند ، و یا براى مسلمانان خطوط عمومى شریعت اسلام را بنویسد  . براستى پیامبر به کوتاهى ساعات عمرش بر روى این زمین آگاه بود و مى‏دانست که بزودى قبض روح خواهد شد . اگر رسول خدا در آن ساعت ، خطوط کلیى براى شریعت مى‏نوشت آن نوشته نمى‏توانست ، وسیله نجات مسلمانان از گمراهى باشد  ، زیرا که خطوط کلى در کتاب خدا موجود است و همواره مسلمانان با آنها سر و کار داشته‏اند و در تفصیل آن خطوط کلى بحث و جدال و گفتگو مى‏کنند . پیامبر خدا پس از شروع نبوتش بیست و سه سال زندگى کرده است ، و در این مدت سنتهاى خود را ننوشته و خطوط کلى را براى شریعت ترسیم نکرده و - على رغم این که آن سالهاى طولانى ، سنوات تبلیغ و تعلیم بوده است - دستور نوشتن آنها را صادر نکرده است ، در صورتى که وى در اوج تندرستى و نشاط بوده است . به یقین براى مصلحتى بوده است که آن کار را نکرده است ، پس دور از عقل و منطق است که بخواهد در آن لحظه کوتاه - چیزى را که در خلال بیست و سه سال انجام نداده بوده است - انجام دهد .هدف آن بزرگوار این نبود که مسلمانان را به پیروى از قرآن و سنت ‏سفارش کند ، زیرا قرآن نسبت ‏به آنها امر کرده است ، و با این همه مسلمانان از گمراهى در امان نمانده‏اند . چگونه پیروى از سنت پیامبر باعث ایمنى از گمراهى مى‏شود در صورتى که آن نانوشته است و مردم در آنها اختلاف دارند ، و ( بر طبق عقیده عامه مسلمانان )  پیامبر ، مرجعى را تعیین نکرده است تا مردم سنت را از او اخذ کنند ؟ و علاوه بر آن : پیامبر نه مى‏خواسته است  ( در وصیتنامه‏اى مکتوب ) به اخراج مشرکان از جزیرة العرب سفارش کند و نه به اجازه دادن نمایندگان ، آن طور که او خود اجازه مى‏داده است ( همان دو موضوعى که سعید بن جبیر در حدیث‏ خود از ابن عباس نقل کرده است )  ، زیرا این دو موضوع وسیله ایمنى از گمراهى نمى‏باشد . شاید موضوع سومى که ابن عباس از آن سخنى به میان نیاورده و یا سعید آن را فراموش کرده است همان ‏است که پیامبر قصد نوشتن آن را داشته است .پیامبر قصد داشت که براى امت امامى تعیین کندآنچه پیامبر اراده فرموده بود این بود که مسلمانان را با زمامدارى آشنا سازد که برگزیده خود آن حضرت بود و خود مى‏دانست که او داناترین فرد از پیروان اوست‏ به شرایع الهى و خالصترین فرد نسبت ‏به خدا و دین خدا ، و نیرومندترین فرد بر تحمل بارهاى سنگین اسلامى است . با این ویژگیها مرجع براى امت و زمامدارى براى آنان خواهد بود که آنان را به راه راست رهبرى خواهد کرد ، و باعث ایمنى آنان از گمراهى و هرج و مرج خواهد شد .آن رهبر مورد نظر کیست ؟پیداست که رهبر مورد نظر پیامبر (ص) نه ابو بکر است نه عمر ، [ منظور پیامبر ] اگر هر کدام از آن دو بود ، عمر با نوشتن وصیتى که پیامبر در آن نسبت‏ به آن فرد ، پیمان مى‏گرفت ، مخالفت نمى‏کرد ، زیرا آن محبوبترین چیزها  نزد وى بود . چه آن که ما مى‏بینیم عمر ، پس از رحلت رسول خدا - بر شایستگى ابو بکر به خلافت ، استدلال مى‏کند ، و این که او در غار همراه پیامبر خدا بوده است ، و یا این که پیامبر او را مامور خواندن نماز کرد ، آن گاه که خود قادر بر امامت مسلمانان نبود . و اگر پیامبر (ص) پیمانى نسبت‏ به ابو بکر گرفته بود ، عمر نیازى به این نوع استدلال نداشت و هم نیازى نبود ، که عمر درباره شایستگى ابو بکر به خلافت‏ با انصار به جدال بپردازد ، بلکه وصیتنامه ، خود مانع از جدال بود .آیا مقصود على بود ؟براستى موضع پیامبر در روز غدیر خم هنگامى که به مسلمانان ، اعلان کرد على سرپرست مسلمانان است پیوسته در ذهن عمر مجسم بود . و هنگامى که پیامبر گفت ‏قصد دارد براى مسلمانان مطلبى بنویسد تا پس از آن گمراه نشوند ، عمر بخوبى یادش آمد که این سخنان بعینه همان سخنانى است که پیامبر (ص) درباره خاندانش به صورت عام و درباره على به گونه‏اى خاص مى‏گفته است . پیامبر حدیث ذیل ( زید بن ارقم آن را روایت کرده است ) را فرموده است : « من در میان شما چیزى را به جا گذاشتم که اگر به آن توسل جویید هرگز پس از من گمراه نخواهید شد . کتاب خدا ، ریسمان کشیده شده میان آسمان و زمین و عترت من ، اهل بیتم . و براستى این دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا کنار حوض کوثر سوى من بازگردند ، پس ،  مواظب باشید درباره آن دو چگونه جانشینى براى من خواهید بود » (19) .و از على (ع) نقل شده است که پیامبر (ص) در روز غدیر خم فرمود : « هر کسى را که خدا و پیامبرش سرپرست اوست پس این  ( على )  مولا و سرپرست اوست . در میان شما چیزى بر جاى گذاشتم که اگر بدان چنگ زنید هرگز پس از آن گمراه نخواهید شد : کتاب خدا  ( ریسمانى )  که یک سر آن در دست ‏خدا و سر دیگرش در دستهاى شماست ، و اهل بیت من ‏ »  (20) .و از زید بن ثابت نقل شده است که رسول خدا فرمود : « من در میان شما دو جانشین مى‏نهم : کتاب خداى تعالى و خاندانم ، پس مراقب باشید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار خواهید کرد ، زیرا آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا کنار حوض سوى من بازگردند » (21) و از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا فرمود : « اى مردم ! همانا من چیزى را میان شما بر جا نهادم ، مادام که بدان متوسل شوید هرگز گمراه نمى‏شوید کتاب خدا و خاندان من ، اهل بیتم . » (22) .این سخنان پیامبر و نظایر فراوان آنها پیوسته در گوشهاى عمر طنین انداز بود هنگامى که پیامبر (ص) در بستر بیماریش به احضار دوات و کاغذ دستور داد براى آنان چیزى بنویسد تا پس از آن گمراه نشوند ، عمر با هوشیارى خود مقصود پیامبر را درک کرد : که او مى‏خواهد على را جانشین خویش سازد ، پس ، شروع به مخالفت کرد .
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه