امیرالمومنین اسوه وحدت ( بخش پنجاه وهشتم )
يكشنبه, ۱ آبان ۱۳۸۴، ۰۱:۳۱ ق.ظ
فصل پانزدهم تصمیم پیامبر (ص) اجرا نشدعلى رغم این که قرآن هر مسلمانى را مامور به وصیت مىکند ، پیامبر (ص) وصیتنامه مکتوبى از خود باقى نگذاشت . در سوره بقره مىخوانیم : «آن گاه که فردى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى از خود باقى گذاشته باشد ، وصیت به خیر ، مقرر شده است ، براى پدر و مادر و خویشان ، حقى است بر عهده پرهیزگاران » (1) . این آیه بروشنى تصریح مىکند که خداوند وصیت را بر هر کسى که مالى را پس از مرگش به جا گذارد فرض و واجب کرده است و این وصیتحقى است واجب بر پرهیزگاران.با آن که از عبارت رسیده از پیامبر (ص) چنین برمىآید که دستور وصیت براى والدین و خویشاوندان پیش از نزول واجبات ارث بوده است ، اما وجوب وصیت در هنگام مرگ و یا پیش از آن همواره واجب بوده است . بعلاوه ، این آیه مبارکه از پایبندى به وصیت سخن مىگوید ، و لیکن آیه از لزوم وصیت به صورت نوشته و یا اکتفاى به وصیت لفظى چیزى نمىگوید . اما پیامبر (ص) از مسلمانان خواسته است تا وصیت را بنویسند . در صحیح مسلم چنین آمده است : سالم از پدرش روایت کرده است که او از پیامبر خدا (ص) شنید که فرمود : « شخص مسلمان نسبت به چیزى که وصیت مىکند ، - در صورتى که سه شب بخوابد - حقى ندارد ، مگر وصیتنامهاش نوشته و در نزد خود وى باشد » (2) . و در صحیح مسلم نیز از ابن عمر روایت شده است که رسول خدا (ص) فرمود : « شخص مسلمان نسبت به چیزى که متعلق به اوست ، و دربارهاش وصیت مىکند - در حالى که دو شب بخوابد - حقى ندارد ، مگر وصیتنامهاش به صورت نوشته در نزد خود او باشد» (3) . مسلم نیز روایت کرده است که عبد الله بن عمر گفت ، هیچ شبى بر من نگذشت - از آن زمانى که شنیدم پیامبر آن مطلب را گفت - مگر این که وصیتنامهام نزد من بود (4) .چه بسا که پیامبر وصیتش را شبها ، ماهها و سالها ، تاخیر مىانداخت براى این که با پروردگار خود وقت مقررى داشت . قابل قبولتر این است که پیامبر از راه وحى مىدانست که - پیش از این که خدا دین خود را کامل گرداند - او نمىمیرد . و بدان جهت است که ما مىبینیم هنگامى که در حجة الوداع آیه زیر را از جانب خدا دریافت مىکند : « امروز دینتان را براى شما کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دیانت براى شما پسندیدم . » نزدیک شدن اجلش را احساس کرد و دریافت که وقت آن فرا رسیده است که وصیت لفظى کند و بعد هم وصیت کتبى . و براى همین است که مىبینیم پیامبر در راه بازگشت از مکه به مدینه ، حاجیان را در محل غدیر خم متوقف مىکند و آنان را مخاطب قرار مىدهد و از جمله مىفرماید : « گویى به لقاء الله دعوت شدهام ، و لبیک گفتهام [ گویا اجلم فرا رسیده است و به همین زودى از میان شما مىروم ] آگاه باشید ، در میان شما دو چیز گرانبها مىگذارم : یکى قرآن و دیگر عترتم ، پس مواظب باشید که چگونه پس از من نسبت به آنها رفتار خواهید کرد و آن دو هرگز جدا نمىشوند تا کنار حوض کوثر بر من باز گردانده شوند » . سپس گفت : « همانا خدا صاحب اختیار من است و من سرپرست هر مؤمنم و بعد دست على را گرفت وگفت : هر کس را من سرپرستم پس این على سرپرست اوست . بار خدایا ! دوست بدار هر کس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد ! » (5)وصیتنامه مکتوب در مورد کارهاى مهم ضرورى استالبته وصیت لفظى ارزشمند است ، و لیکن وصیتنامه کتبى ضرورت دارد ، بویژه در کار مهمى همچون پیمان نسبت به شخص معینى تا جانشین پیامبر و زمامدار امت بعد از پیامبر شود . براستى که اعلام زبانى در کار مهمى از این قبیل جاى وصیتنامه کتبى را نمىگیرد . چه بر آن مطلبى که به زبان مىگوید ممکن است چیزى زیاد یا کم کنند و یا تغییر دهند ، یا انکار کنند و یا به فراموشى بسپارند اما آن که تغییر و تبدیلش مشکل است همان وصیتنامه کتبى است . به همین دلیل است که انتظار مىرفت پیامبر وصیتنامهاى بنویسد ، با مهر شریفش ممهور کند ، براى امت ، به جاى گذارد .البته بسیارى از دانشمندان مىگویند : که پیامبر (ص) نسبت به پیروى از کتاب خدا و سنت پیامبر با گفتار وصیت فرموده است ، و این وصیت پیامبر را بس است . و لیکن این عقیده درست نیست زیرا قرآن مؤمنان را به فرمانبردارى از خدا و اطاعت پیامبر امر مىکند : « اى کسانى که ایمان آوردهاید ! از خدا و پیامبر (ص) اطاعت کنید ! » (6) ، « به آنچه پیامبر براى شما آورده است عمل کنید و از آنچه شما را نهى کرده خوددارى کنید ! » (7) .در صورتیکه خود قرآن در ضرورت و لزوم پیروى از تعلیمات خود و سنتهاى پیامبرش صراحت دارد ، پس هرگز وصیت [ پیامبر ] به پیروى از آن دو ، وصیت خاصى نخواهد بود و سخن پیامبر هرگز رساتر و اثر بخشتر از قرآن نیست . بعلاوه محتواى وصیت پیامبر (ص) چیزى باید باشد که پیروان آن حضرت ضرورت عمل به آن را جز به وسیله وصیت از طریق دیگرى ندانند ، در صورتى که ضرورت اطاعت خدا و پیامبرش براى همه مسلمانان امرى واضح و بلکه اساس و هدف غایى اسلام است . البته شخص پیامبر (ص) از هر کسى نسبت به انجام دستور قرآن در زمینه وصیت کردن و عمل به چیزى که امتش را مامور به انجام آن مىکند سزاوارتر است .آگاهى پیامبر (ص) نسبت به خطرهاى آینده ، وصیتنامه کتبى را ضرورت مىبخشدهر گاه بر عبد الله بن عمر و هر مسلمان کوچک یا بزرگى واجب و لازم باشد که وصیتنامهاى بنویسد به دلیل این که مسؤول اندک مالى یا عائله کوچکى است ، پس ، رسول خدا (ص) از تمام امتش به نوشتن وصیتنامه سزاوارترست ، زیرا او نسبت به سرنوشت تمام نسلهاى امت اسلامى مسؤول است . اما هنگامى که اهمیت مسؤولیتى را که به گردن آن حضرت افتاده است - در مقابل میلیونها مسلمانى که در زمان آن بزرگوار بودند ، و ملیاردها مسلمانى که ( از نسلهاى مختلف ) بعد از او به دنیا مىآیند - در نظر بگیریم ، یقین پیدا مىکنیم که امرى غیر عادى مانع از آن شده که رسول خدا وصیتنامهاى بنویسد و در آن امت را به سوى رهبرى ارشاد کند که زمامدارى آنان را بعد از وى بر عهده گیرد . براستى که اسلام آن روزها نهال تازهاى بود که ریشههاى آن درخت به اعماق خاک اجتماع عرب فرو نرفته بود و خطرهایى که اسلام را تهدید مىکرد فراوان بود . همگان از برگشتن عمده قبایل جزیرة العرب از دیانت و جنگهایى که مسلمانان را زیاد به زحمت انداخت آگاهند . شخص پیامبر (ص) آن خطرها را بیش از هر کسى مىشناخت .در صحیح مستدرک آمده است که ابى مویهبة (8) خدمتگزار پیامبر خدا (ص) روایتکرده است که رسول خدا (ص) به او فرمود : « همانا من از طرف خدا مامورم که براى اهل بقیع طلب آمرزش کنم . آن بزرگوار تشریف برد و من در خدمت او رفتم . هنگامى که گام به بقیع نهاد و در مقابل اهل بقیع ایستاد ، فرمود : سلام بر شما اى کسانى که زیر خاکها قرار گرفتهاید . حالتى که در آن هستید - در صورتى که مىدانستید خداوند شما را از چه وضعى نجات داده است - بر شما گوارا مىآمد . فتنهها مانند پارههاى شب تاریک روى آورده و به یکدیگر پیوسته است » (9) .ابو بکر وصیتنامه کتبى از خود به جا مىگذاردعقل نمىپذیرد که علاقه پیامبر (ص) به مصلحت امت و اهتمام به سرنوشت آن از صحابى خود ، ابو بکر ، کمتر باشد . ابو بکر از دنیا نرفت مگر این که مردى را جانشین خود بر مسلمانان گمارد و او را به عنوان رهبر اسلامى برگزید ; و با وجود آن که مسلمانان در زمان رهبرى ابو بکر خطرهاى برگشت از اسلام را پشتسر گذاشته و تا اندازه زیادى به ثبات داخلى رسیده بودند ، عمر را به جانشینى خود تعیین کرد . او این کار را انجام داد چون مىدانست که واگذاشتن مسلمانان بدون رهبرى ، مهمل گذاردن امور امت ، و قرار دادن آن در معرض خطرهاى فراوان است .گفتگوى عبد الله بن عمر با پدرشچه به جاست آن مطلبى که عبد الله بن عمر - هنگام ضربت خوردن عمر- به پدرش گفت .نقل کردهاند که او پدرش را نصیحت کرد که شخصى را بعد از خود جانشین خویش قرار بدهد میان آن دو گفتگوى زیر روى داد :عبد الله : اگر جانشین تعیین مىکردى خوب بود .عمر: چه کسى را ؟عبد الله : تو سعى خود را به کار مىبرى ، چه آن که تو پروردگار آنان نیستى . فرض کن اگر [ بودى ] کسى را به سرپرستى زمین خود ، فرستاده بودى آیا دوست نداشتى به جاى او کسى را بگمارى تا به زمین برگردد ؟ عمر : چرا .عبد الله : فرض کن اگر کسى را به شبانى گوسفندانت مىگماردى آیا دوست نداشتى که مردى را به جاى او تعیین کنى تا او برگردد ؟ (10)با این که او از تعیین یک فرد معین به جانشینى خود سرباز زد ولى به چیزى شبیه تعیین خلیفه وصیت کرد . او شش نفر را برگزید و به آنان حق انتخاب خلیفهاى از بین خود را عطا کرد . و به آنان دستور داد اگر اکثریتى حاصل ، از راى اکثریت ، و اگر اکثریت به دست نیامد از گروه عبد الرحمان بن عوف ، پیروى کنند.پس عمر امر مسلمانان را به اهمال وانگذاشت ، بلکه براى آنان راهى نشان داد که خیلى روشن آنها را به انتخاب خلیفه رهبرى مىکرد .پیامبر (ص) هر وقت مدینه را ترک مىکرد ، جانشین مىگذاشتپیامبر وقتى که مدینه را چند هفته و حتى چند روزى ترک مىگفت ، مردى از اصحابش را به جانشینى خود در آن شهر مىگمارد . هنگام عزیمت به جنگ بدر ، ابو لبابه ، روز دومة الجندل ابن عرفطه ، در ایام جنگهاى بنى قریظه ، بنى لحیان و ذى قرد ، ابن ام مکتوم را به جاى خود تعیین کرد . روز بنى المصطلق ابى ذر ، روز خیبر ، نمیلة ، مدت عمره قضا ابن عضبط ، روز فتح مکه ابو رهم ، در جنگ تبوک على بن ابى طالب و در حجة الوداع ابو دجانه انصارى را جانشین خود قرار داد (11) .اگر روش پیامبر (ص) آن بود که هنگام دور شدن از مدینه به مدت چند هفته یا چند روز ، جانشینى براى خود در مرکز حکومت تعیین کند ، بنابراین از عجایب وحشتناک است که پیامبر (ص) از امتش براى همیشه جدا شود - در حالى که مىداند چه خطرهایى او را تهدید مىکند - بدون اینکه پیمان نامه مکتوبى از خود به جا گذارد ،که در آن کسى را به جانشینى خود براى آنها تعیین کرده باشد ! آرى وجود نداشتن وصیتنامهاى مکتوب از پیامبر موجب حیرت و شگفتى انسان مىگردد.پیامبر خواست وصیتى بنویسد ولى مانع شدندبا همه اینها نگاهى به حوادث روزهاى آخر زندگى پیامبر (ص) ، براى ما روشن مىسازد که پیامبر خواسته است وصیتنامهاى بنویسد ، ولى نتوانسته است . ما در صحیح بخارى روایت زیر را مىیابیم که ابن عباس روایت کرده است :هنگامى که بیمارى و ناراحتى پیامبر (ص) شدت یافت ، فرمود ، نامهاى برایم بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید . عمر گفت : درد بر پیامبر غلبه کرده است ،کتاب خدا در نزد ماست و ما را بس است . پس ، اختلاف افتاد و سر و صدا زیاد شد . پیامبر فرمود : از نزد من برخیزید ، پیش من سزاوار نیست که نزاع کنید سپس ، ابن عباس بیرون شد در حالى که مىگفت : « براستى که مصیبت هنگامى به اوج خود رسید که میان پیامبر (ص) و نامهاى که مىخواست بنویسد فاصله ایجاد شد» (12) .و مسلم در صحیح خود نقل کرده است که سعید بن جبیر گوید : که ابن عباس مىگفت : « روز پنجشنبه چه روز دردناکى بود ؟! » سپس ،گریه کرد بحدى که اشک چشمش سنگ ریزهها را تر کرد .گفتم : اى پسر عباس ! روز پنجشنبه چه پیش آمد ؟ گفت : هنگامى که بیمارى پیامبر (ص) خدا شدت یافت فرمود : کاغذى بیاورید براى شما نامهاى بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید . اما آنان با یکدیگر به نزاع برخاستند ، در حالى که نزد پیامبر شایسته نبود که با هم نزاع کنند ، و گفتند : چه شده پیامبر را ؟ آیا هذیان مىگوید ؟ بپرسید از او ! پیامبر فرمود : واگذارید مرا ، من در حالى هستم که ( از حال شما در آینده ) بهتر است . شما را به سه چیز توصیه مىکنم : مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید . گروه نمایندگى را به روشى که من گسیل مىداشتم ، گسیل دارید . سعید بن جبیر مىگوید : ابن عباس از گفتن مطلب سومى ، خوددارى کرد و یا گفت من آن را فراموش کردهام (13) .از عبید الله بن عبد الله بن عتبة روایت شده است که ابن عباس گفت : « وقتى که پیامبر خدا در حال احتضار بود ، در آن خانه مردانى از جمله عمر بن خطاب بودند . پس ، پیامبر (ص) فرمود ; بیایید ، براى شما نامهاى بنویسم تا پس از آن گمراه نشوید . پس او گفت : بیمارى بر پیامبر خدا غلبه کرده است ! و شما قرآن دارید . کتاب خدا ما را بس است . پس ، میان اهل خانه اختلاف افتاد و به خصومت با یکدیگر پرداختند ، بعضى مىگفتند بشتابید تا رسول خدا براى شما نامهاى بنویسد که هرگز پس از او گمراه نشوید . و بعضى دیگر همان حرف عمر را مىزدند ! پس چون سخن بیهوده و اختلاف نزد پیامبر زیاد شد ، رسول خدا فرمود : برخیزید ! این بود که ابن عباس مىگفت : « براستى مصیبت ; بزرگترین مصیبت آن گاه شد که اختلاف و سر و صداى آنان میان رسول خدا و آن نامهاى که مىخواست براى آنان بنویسد ، فاصله انداخت و مانع شد » (14) .ابن سعد در طبقات نقل کرده است که جابر بن عبد الله انصارى گفت : « چونپیامبر خدا بیمار شد - آن بیماریى که در اثر آن وفات یافت - کاغذى طلبید تا براى امتش چیزى بنویسد که نه گمراه شوند و نه ( بعد از آن حضرت ) یکدیگر را نسبت به گمراهى دهند ، میان حاضران در خانه سخنانى رد و بدل شد و مشاجره در گرفت و عمر سخنى گفت ، پیامبر او را بیرون کرد » (15) .و از زید بن اسلم ، و او از پدرش ، از قول عمر بن خطاب نقل کرده است که عمر گفت : « ما نزد پیامبر بودیم ، و بین ما و زنان پیامبر پردهاى آویخته بود . پس ، پیامبر خدا فرمود : مرا با هفت مشک آب غسل دهید و کاغذ و دواتى برایم بیاورید تا چیزى براى شما بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید . زنها گفتند : آنچه پیامبر نیاز دارد حاضر کنید . ( عمر مىگوید : ) پس ، من گفتم : شما ساکت باشید که شما همسران او هستید . وقتى که او بیمار شود چشمهایتان را مىفشارید و اشک مىریزید و هنگامى که سالم است به گردنش مىچسبید .آن گاه پیامبر فرمود آنان از شما بهترند » (16) این حادثه عجیب پرسشهایى را برمىانگیزد :(1) چرا عمر در نوشتن وصیتنامه با پیامبر مخالفت کرد ؟ (2) پیامبر (ص) به چه چیز مىخواست وصیت کند ؟ (3) چرا پیامبر خدا على رغم مخالفت عمر آنچه مىخواست انجام نداد ؟ (4) چگونه وصیت پیامبر (ص) براى امت باعث ایمنى از گمراهى است ؟بعضى از علماى حدیث به سؤال اول به این گونه جواب مىدهند که آنچه را عمر ، به مخالفت با آن دعوت کرد این بود که چون پیامبر در حال احتضار بود ، دلش به حال اوسوخت . وصیت کردن در آن ساعت مایه رنج بیشتر پیامبر بود و عمر خواست که پیامبر زیاد خود را به زحمت نیندازد ! پذیرفتن این توجیه واقعا مشکل است.این مخالفت به دلیل کم کردن زحمت پیامبر نبودکجا مسلمانى مجاز است مسلمان دیگرى را - که در معرض موت قرار دارد - چه داراى مقام بزرگ باشد ، یا کوچک از نوشتن وصیتنامهاش باز دارد ؟ و حال آن که مىداند وصیت کردن یکى از وظایف دینى است و از هر مسلمانى خواسته شده است تا آن را بیش از فرا رسیدن مرگش ، آماده سازد . پیشتر روایتى که عبد الله فرزند عمر نقل کرده بود گذشت ، پیامبر (ص) فرمود : « شخص مسلمان حق ندارد ، دو شب را بخوابد مگر آن که وصیتنامهاش را در مورد آنچه متعلق به او است نوشته و در کنارش باشد . » البته بر هر مسلمانى بویژه بر بزرگان اسلام همچون عمر ، واجب است تا برادر مسلمانش را در انجام تکلیف دینیش کمک کند ، نه آن که او را از اقدام به آن عمل باز دارد . در اینجا وظیفه عمر در مقابل وصیت پیامبر (ص) دو برابر مىشود : چه پیامبر تنها یک مسلمان نیست بلکه او سرور مسلمانان و پیامبر آنان است ، پس بر عمر واجب است ، تا نهایت کمک و یارى را براى انجام تکلیف پیامبر (ص) به آن حضرت بکند . بر عمر واجب است تا به پیامبر در اقدام به نوشتن وصیت نامهاش کمک کند ، زیرا پیامبر مىگوید : وصیتش وسیله حفظ امت از گمراهى است ، و پیامبر همواره در آنچه مىگوید صادق است . اگر وصیتش پشتوانهاى است در مقابل گمراهى ، پس بر عمر واجب است تا همچون یک مسلمان برجسته علاقهمند به مصالح این امت از آنچه پیامبر (ص) اراده فرموده است ، استقبال کند و بر دستیابى به این تضمینى که براى آینده مسلمانان ضرورى و لازم است بىنهایت شادمان باشد . چه چیز براى این امت مهمتر از این است- در حالى که پیامبرش در آستانه جدایى است و با این جدایى وحى آسمانى قطع مىشود - که این امت بر نوشتهاى دسترسى داشته باشد که روشنگر راه او باشد و او را از گمراهى و آشوب در آینده طولانى نگهدارى کند ؟!بر عمر و همه کسانى که در آن مجلس حاضر بودند ، واجب و لازم بود که در آن لحظه امر پیامبر را اطاعت کنند . پیامبر به آنان امر کرد که کاغذى بیاورند تا وصیتنامهاش را روى آن بنویسد و اطاعت فرمان پیامبر واجب است . قرآن مجید آن را تذکر مىدهد : « اى کسانى که ایمان آوردهاید ، مطیع فرمان خدا و پیامبر باشید ... » 59:4 . چگونه عمر به دلیل دلسوزى بر پیامبر و ترس از زیادى رنج و مشقت او ، با آن حضرت مخالفت مىکند ، در صورتى که مخالفت وى با آن بزرگوار موجب رنج بیشتر و بزرگتر از آن چیزى بود که خواسته بود و باید انجام مىشد ؟ پیامبر به یارانش ، در روزهاى توانایى و نشاط امر مىکرد و آنان به انجام فرمان او مبادرت مىورزیدند ، حتى اگر دستور آن حضرت در مورد مالها و جانهاى ایشان مىبود . هان ، اکنون آن حضرت کاغذ و دواتى از آنان مىخواهد ( و آن کم ارزشترین چیزهاست ) ولى فرمان او را نمىبرند !!! تردیدى ندارد که این عمل او را به سختى رنجانده ، عمیقا غمگین مىسازد و بر ناراحتى آن حضرت دلیلى بالاتر از گفته او بدیشان نمىباشد که : « از نزد من برخیزید » و گفتار او به عمر : « حقا که آنان (زنان) از شما بهترند . » . اگر آنان به آنچه خواسته بود مبادرت مىورزیدند ، از ناراحتى او کاسته بودند ، و هیچ چیز در آن ساعت پیامبر را پیش از قیام آن حضرت به امر واجب و مصون داشتن امتش در برابر گمراهى ، مسرور نمىکرد .براستى ابو بکر ، از نوشتن وصیتنامهاش به هنگامى که جان مىداد ، منع نشد ، با این که در حال اغما بود ، در عین حال پیمان جانشینى عمر را به خلافت خود ، به عثمان دیکته مىکرد . چقدر ، خطا و سنگدلى بود ، اگر فردى از مسلمانان در آن روز - به دلیل فزونى زحمت او که او در حال جان دادن است - مانع وصیت ابو بکر مىشد . تصور نمىکنم عمر ، عثمان را - که به هنگام نگارش وصیتنامه ابو بکر در بستر مرگ به او یارى کرد - ملامت کرده باشد ! شخص عمر در حالى که ضربت خورده و زخم کشندهاى برداشته بود از نوشتن وصیتنامهاى براى مسلمانان ، نسبت به آنچه اراده کرده بود - على رغم شدت درد و خونریزى زیاد و بیهوشى لحظه به لحظهاش- منع نشد . براستى او در این حالت اسفبار وصیت کرد که شش نفر از صحابه از بین خود خلیفهاى انتخاب کنند . به این ترتیب که اگر اکثریتى وجود داشته باشد ، از راى اکثریت پیروى کنند و اگر آراء برابر باشد از گروه عبد الرحمان بن عوف متابعت کنند . مسلمانان هم از وصیت او پیروى کردند و به تمام وصیتنامه او بتفصیل عمل کردند ، على رغم این که آن وصیتنامه باعث حفظ امت از گمراهى نبود . با این که وى آنها را به گزینش خلیفهاى سادهلوح و کم اراده رهبرى کرد که همان ضعف ارادهاش سرانجام به قتل او منجر شد و قتل او نیز مصیبتها و فتنههایى بیشمار براى توده مسلمانان به بار آورد .با این همه ، بعید است ، انگیزه مخالفت عمر ، به علت کاهش رنج و درد پیامبر و علاقه و دلبستگى به زحمت نیفتادن آن حضرت با نگارش وصیت بوده باشد .بنابراین ، ممکن است این مخالفت را به یکى از دو روش زیر توجیه کرد : ممکن است این صحابى بزرگ مقصودش همان بوده است که مىگفت . چه بسا که او پنداشته است ، در حقیقت پیامبر تحت تاثیر تب حرف مىزند و آنچه مىگوید اراده نکرده و بىمعنى است ، معناى چنین تصورى این است که عمر فراموش کرده بوده است که پیامبر (ص) منزه از بیهودهگویى است و او از روى هوا سخن نمىگوید و براستى که خداوند هرگز از پیامبرش نیروى درست اندیشیدن را سلب نمىکند . آرى ! ممکن است عمر همه آنها را فراموش کرده باشد زیرا -چنان که به نظر مىرسد - او خود در آن روزها امور معنوى حادى را نادیده مىگیرد . دلیل بر این مطلب آن است که در آن برهه از زمان در موضعگیریهاى خود - بین دو طرفى که هر دو راه انحراف را پیش گرفته به نهایت تناقض گویى دچار شده بودند - مردد و سرگردان است . در نتیجه ، از آخرین درجه چپ تا منتها درجه راست تغییر عقیده مىدهد . در همان حال که او - در ایام بیمارى پیامبر- مىپنداشت که پیامبر همچون هذیان گفتن فردى مبتلا به تب ، هذیان مىگوید و در فکرش چنین مىپنداشت که خداوند خاتم انبیاى خود را به حالتى فرو مىگذارد که مناسب حال هیچ پیامبرى نیست ، و ناگهان - پس از رحلت پیامبر (ص) - او ایستادگى مىکند تا به مردم اظهار کند که محمد نمرده است وانگهى به این عبارت سوگند یاد مىکند و مىگوید : «به خدا قسم ، پیامبر خدا - به طور قطع - برمىگردد ، چنان که موسى برگشت ، پس باید دستها و پاهاى مردمى را که تصور کنند پیامبر مرده است ، قطع کرد . » (17) به این ترتیب او در فاصله پنج روز از این نظر که فقدان نیروى تفکر را بر پیامبر (ص) روا مىدارد ، به این راى که مرگ را براى رسول خدا جایز نمىشمارد ، تغییر جهت داد . پس از دو یا سه روز او را مىبینیم که به عقیده مخالف دیگرى مىگراید و تصمیم مىگیرد با گروه خود به زور وارد خانه على شود - در حالى که فاطمه دختر پیامبر و زهرا پاره تن آن حضرت در میان آن خانه است - تا او را بر بیعت با ابى بکر وادار کند (18) . و این مطلب روشن مىسازد که این صحابى بزرگ در آن روزها وضع غیر طبیعى داشته است و آن چهره تابناکى نیست که ما به نام عمر ، مىشناسیم . اما توجیه دیگر براى موضعگیرى او ، این است که او بخوبى محتواى وصیتى را که پیامبر مىخواست بنویسد ، مىدانست و به اجتهاد خود نظر داد که محتواى آن به مصلحت امت ، نخواهد بود ، بنابراین با نوشتن آن مخالفت کرد ، و در این صورت تفسیر و توجیه موضع عمر را در توجه و دقت به پاسخ به سؤال دوم مىیابیم : پیامبر مىخواست درباره چه چیز وصیت کند ؟پیامبر مىخواست درباره چه چیز وصیت کند؟تصور نمىکنم که پیامبر در آن ساعت مىخواسته است کتابى تالیف کند که درآن سنتهاى خود و تفصیلات احکام شرعى را در آن بگنجاند ، و یا براى مسلمانان خطوط عمومى شریعت اسلام را بنویسد . براستى پیامبر به کوتاهى ساعات عمرش بر روى این زمین آگاه بود و مىدانست که بزودى قبض روح خواهد شد . اگر رسول خدا در آن ساعت ، خطوط کلیى براى شریعت مىنوشت آن نوشته نمىتوانست ، وسیله نجات مسلمانان از گمراهى باشد ، زیرا که خطوط کلى در کتاب خدا موجود است و همواره مسلمانان با آنها سر و کار داشتهاند و در تفصیل آن خطوط کلى بحث و جدال و گفتگو مىکنند . پیامبر خدا پس از شروع نبوتش بیست و سه سال زندگى کرده است ، و در این مدت سنتهاى خود را ننوشته و خطوط کلى را براى شریعت ترسیم نکرده و - على رغم این که آن سالهاى طولانى ، سنوات تبلیغ و تعلیم بوده است - دستور نوشتن آنها را صادر نکرده است ، در صورتى که وى در اوج تندرستى و نشاط بوده است . به یقین براى مصلحتى بوده است که آن کار را نکرده است ، پس دور از عقل و منطق است که بخواهد در آن لحظه کوتاه - چیزى را که در خلال بیست و سه سال انجام نداده بوده است - انجام دهد .هدف آن بزرگوار این نبود که مسلمانان را به پیروى از قرآن و سنت سفارش کند ، زیرا قرآن نسبت به آنها امر کرده است ، و با این همه مسلمانان از گمراهى در امان نماندهاند . چگونه پیروى از سنت پیامبر باعث ایمنى از گمراهى مىشود در صورتى که آن نانوشته است و مردم در آنها اختلاف دارند ، و ( بر طبق عقیده عامه مسلمانان ) پیامبر ، مرجعى را تعیین نکرده است تا مردم سنت را از او اخذ کنند ؟ و علاوه بر آن : پیامبر نه مىخواسته است ( در وصیتنامهاى مکتوب ) به اخراج مشرکان از جزیرة العرب سفارش کند و نه به اجازه دادن نمایندگان ، آن طور که او خود اجازه مىداده است ( همان دو موضوعى که سعید بن جبیر در حدیث خود از ابن عباس نقل کرده است ) ، زیرا این دو موضوع وسیله ایمنى از گمراهى نمىباشد . شاید موضوع سومى که ابن عباس از آن سخنى به میان نیاورده و یا سعید آن را فراموش کرده است همان است که پیامبر قصد نوشتن آن را داشته است .پیامبر قصد داشت که براى امت امامى تعیین کندآنچه پیامبر اراده فرموده بود این بود که مسلمانان را با زمامدارى آشنا سازد که برگزیده خود آن حضرت بود و خود مىدانست که او داناترین فرد از پیروان اوست به شرایع الهى و خالصترین فرد نسبت به خدا و دین خدا ، و نیرومندترین فرد بر تحمل بارهاى سنگین اسلامى است . با این ویژگیها مرجع براى امت و زمامدارى براى آنان خواهد بود که آنان را به راه راست رهبرى خواهد کرد ، و باعث ایمنى آنان از گمراهى و هرج و مرج خواهد شد .آن رهبر مورد نظر کیست ؟پیداست که رهبر مورد نظر پیامبر (ص) نه ابو بکر است نه عمر ، [ منظور پیامبر ] اگر هر کدام از آن دو بود ، عمر با نوشتن وصیتى که پیامبر در آن نسبت به آن فرد ، پیمان مىگرفت ، مخالفت نمىکرد ، زیرا آن محبوبترین چیزها نزد وى بود . چه آن که ما مىبینیم عمر ، پس از رحلت رسول خدا - بر شایستگى ابو بکر به خلافت ، استدلال مىکند ، و این که او در غار همراه پیامبر خدا بوده است ، و یا این که پیامبر او را مامور خواندن نماز کرد ، آن گاه که خود قادر بر امامت مسلمانان نبود . و اگر پیامبر (ص) پیمانى نسبت به ابو بکر گرفته بود ، عمر نیازى به این نوع استدلال نداشت و هم نیازى نبود ، که عمر درباره شایستگى ابو بکر به خلافت با انصار به جدال بپردازد ، بلکه وصیتنامه ، خود مانع از جدال بود .آیا مقصود على بود ؟براستى موضع پیامبر در روز غدیر خم هنگامى که به مسلمانان ، اعلان کرد على سرپرست مسلمانان است پیوسته در ذهن عمر مجسم بود . و هنگامى که پیامبر گفت قصد دارد براى مسلمانان مطلبى بنویسد تا پس از آن گمراه نشوند ، عمر بخوبى یادش آمد که این سخنان بعینه همان سخنانى است که پیامبر (ص) درباره خاندانش به صورت عام و درباره على به گونهاى خاص مىگفته است . پیامبر حدیث ذیل ( زید بن ارقم آن را روایت کرده است ) را فرموده است : « من در میان شما چیزى را به جا گذاشتم که اگر به آن توسل جویید هرگز پس از من گمراه نخواهید شد . کتاب خدا ، ریسمان کشیده شده میان آسمان و زمین و عترت من ، اهل بیتم . و براستى این دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا کنار حوض کوثر سوى من بازگردند ، پس ، مواظب باشید درباره آن دو چگونه جانشینى براى من خواهید بود » (19) .و از على (ع) نقل شده است که پیامبر (ص) در روز غدیر خم فرمود : « هر کسى را که خدا و پیامبرش سرپرست اوست پس این ( على ) مولا و سرپرست اوست . در میان شما چیزى بر جاى گذاشتم که اگر بدان چنگ زنید هرگز پس از آن گمراه نخواهید شد : کتاب خدا ( ریسمانى ) که یک سر آن در دست خدا و سر دیگرش در دستهاى شماست ، و اهل بیت من » (20) .و از زید بن ثابت نقل شده است که رسول خدا فرمود : « من در میان شما دو جانشین مىنهم : کتاب خداى تعالى و خاندانم ، پس مراقب باشید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار خواهید کرد ، زیرا آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمىشوند تا کنار حوض سوى من بازگردند » (21) و از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا فرمود : « اى مردم ! همانا من چیزى را میان شما بر جا نهادم ، مادام که بدان متوسل شوید هرگز گمراه نمىشوید کتاب خدا و خاندان من ، اهل بیتم . » (22) .این سخنان پیامبر و نظایر فراوان آنها پیوسته در گوشهاى عمر طنین انداز بود هنگامى که پیامبر (ص) در بستر بیماریش به احضار دوات و کاغذ دستور داد براى آنان چیزى بنویسد تا پس از آن گمراه نشوند ، عمر با هوشیارى خود مقصود پیامبر را درک کرد : که او مىخواهد على را جانشین خویش سازد ، پس ، شروع به مخالفت کرد .