امیرالمومنین اسوهی وحدت (بخش سیزدهم)
ابو طالب
یکى از آن دو مرد، ابو طالب عموى پیامبر و سرپرست روزگار کودکى او و مدافع عمدهی او پس از بعثت آن حضرت مىباشد. البته حمایت این رادمرد از پسر برادرش -پیامبر (ص)- و دفاعش از او در مقابل تهدیدهاى قریش، عامل اصلى استمرار زندگى پیامبر (ص) و دوام رسالت آن بزرگوار بود.
آتش خشم قبایل قریش در طول چندین سال پیوسته بر ضد پیامبر فروزان بود و مىخواستند که خون آن حضرت را رو در رو یا نابهنگام بریزند و انجام این کار براى آنها -اگر ابوطالب، شیخ بطحا [رئیس حجاز] نبود که هاشمیان را رهبرى کند و از وجود آنان و جان خویش، حصارى استوار و نفوذناپذیر در اطراف پیامبر (ص) بسازد- بسیار آسان بود.
البته خوانندگان تاریخ اسلامى مىدانند که چگونه قبایل قریش به ابوطالب اخطار نهایى دادند تا پسر برادرش را از ناروا گفتن به پدرانشان و ناپسندخواندن خدایانشان و نابخردانه دانستن افکارشان، باز دارد وگرنه به او یورش خواهند برد، و مبارزه خواهند کرد تا یکى از دو گروه نابود شود و از بین برود.
اگر چه در ذهن ابوطالب تردیدى نبود که پذیرش مبارزهطلبى قریش به زودى به نابودى او و خانوادهاش از جمله پیامبر (ص) خواهد انجامید، نه تنها هیچ فشارى بر پسر برادرش وارد نساخت تا او از تبلیغ رسالت خوددارى کند، بلکه از خطرهایى هم که قریش متوجه او ساخته بود، با او گفتگو کرد، و بعد بدون هیچ مقدمهاى براى کمک به او چنین گفت: «اى پسر برادر! به من و به خودت رحم کن و کارى را که تاب تحمل آن را نداشته باشم بر من متوجه مکن!».
هنگامى که پیامبر (ص) -قاطعانه، استهزاکنان به تهدید ایشان و بالاتر از حد گفتار- به این درخواست جواب رد داد، به عمویش اعلان کرد که حاضر نیست رسالتش را حتى با ملکوت زمین و آسمان، عوض کند، و هرگز آن رسالت را ترک نخواهد کرد تا این که یا خدا او را پیروز گرداند و یا در این راه هلاک شود، شیخ بطحا [ابوطالب] در این که تا پایان راه به همراه پیامبر گام بردارد، لحظهاى تردید به خود راه نداد. بعد از این که پیامبر (ص) رو برگرداند، ابو طالب او را صدا زد و گفت: پسر برادرم بیا! پس چون پیامبر به جانب او آمد به وى گفت: «پسر برادر برو! و آنچه دوست دارى بگو، به خدا قسم تو را هرگز براى چیزى، رها نخواهم کرد.»(۲)
ابوطالب بر این پیمان مهم که تا پاى جان خود، با پیامبر (ص) بسته بود، پاى فشرد. و چون کوهى پا بر جا ایستاد، و هرگز خطرها او را نلغزاند، و مشکلات او را نرم نکرد و نیروهاى شر او را نترساند.
فردى شقى از مردم مکه، شکمبهی گوسفندى را روى پیامبر (ص) -که در حال سجده بود- انداخت؛ ابوطالب در حالى که شمشیرش را بلند کرده بود، دست برادرزادهاش را به دست گرفت و به جانب آنها رفت و در همان حال که جمعى از کسانى که بیرون مسجدالحرام نشسته بودند، و قصد تعرض به پیامبر را داشتند، او را دیدند، به آنان گفت: «قسم به آن که محمد (ص) به او ایمان دارد، اگر فردى از شما از جا بلند شود با شمشیرم بىامان او را مجازات خواهم کرد» و از آن جا گذشت در حالى که شکمبهاى را روى سر و صورت آنان واژگون مىکرد!
قبایل قریش بر ضد ابو طالب و فامیل او همقسم شدند و به جاى جنگ در برابر آنان به سلاح گرسنهنگهداشتن [محاصرهی اقتصادى] متوسل شدند. با علم به این که هاشمیان در آینده -اگر مقاتلهاى پیش آید- مبارزه خواهند کرد، از طرف دیگر در تنگنا گذاشتن آنها روحیهی قریش را بالا مىبرد. پس محدودیت اقتصادى و اجتماعى براى آنها به وجود آوردند که تا سه سال ادامه داشت و آنان در آن مدت مجبور شدند تا در میان کوهى اقامت گزینند که بعدها به شعب ابوطالب معروف شد و هاشمیان در طول آن مدت گاهى مجبور مىشدند از برگ درختان بخورند تا از شدت گرسنگىشان کاسته شود.
در تمام آن موارد همت آن قهرمان پیر بود که زندگى پیامبر را از خطر حفظ کرد. ابوطالب در طول آن سالها بیشتر اوقات بعضى از خاندان خود و به طور خاص پسرش على علیهالسلام را در بستر پیامبر مىخوابانید تا او را مانع خطر حملهی ناگهانى به عزیزترین عزیزانش قرار دهد.