امیرالمومنین اسوهی وحدت (بخش چهل و دوم)
فصل دهم
در جنگ احزاب
امنیت قبایل مکه -و در راس آنها ابوسفیان- در گرو یک چیز بود و آن یکسره کردن کار محمد (ص) و دین او بود، قبیلههاى دیگرى خارج مکه بودند که با آنان در این امنیت مشارکت داشتند، زیرا آنان نیز همانند ایشان بتپرست بودند و محمد را براى دینشان خطرناک مىدیدند. در بین آنان و مسلمانان در خلال پنج سالى که از هجرت سپرى شده بود، برخوردهاى پراکندهاى وجود داشت و در تمام آن برخوردها مسلمانان غلبه یافته بودند. در نتیجه آنها نیز مثل قبایل مکه کینه و ناراحتى داشتند. میان مسلمانان، و یهودیهاى مجاور مدینه برخوردهایى ایجاد مىشد منشا همه آنها پیمانشکنى آنان نسبت به پیامبر و اظهار عداوتشان نسبت به مسلمانان بوده است، با این که ایشان در سایه موجه دانستن آن پیمانها در امنیت بودند. پیامبر (ص) یهودیان بنىنظیر و دیگران را از سرزمینهایشان تبعید کرده بود.
سال پنجم هجرى گروهى از یهود با مژده جنگ و آهنگ گرد آوردن عرب بر محور پیکار با پیامبر (ص) راهى مکه شدند، تا به مقاصد شوم خود نایل شوند. قریش هیچ نیازى به کسانى که آنان را وادار به جنگ کنند نداشتند، لذا بدون تامل موافقت کردند و چهار هزار رزمنده آماده ساختند و به تحریک یهودیانى که از مدینه آمده بودند، قبیلههاى غطفان و غیره نیز به آنان پیوستند، در نتیجه، شمار ارتش بتپرستان به حدود ده هزار نفر رسید.
خبر اجتماع آنان چند روز قبل از رسیدن به مدینه، به پیامبر رسید. پیامبر با اصحاب خود مشورت کرد. سلمان فارسى نظر داد که خندقى اطراف مدینه حفر شود تا بین مهاجمان و رسیدن آنان به مدینه فاصله اندازد. پیامبر مسلمانان را (که حدود سه هزار تن بودند) مامور اجراى این پیشنهاد کرد، خندق در خلال شش روز کنده شد. موقعى که انبوه لشکر دشمن، خندق را مشاهده کردند، غافلگیر شدند، و یقین پیدا کردند که نخواهند توانست وارد مدینه شوند، پس ناگزیر به جاى ورود به مدینه، حصارى در اطراف آن پى ریختند.
بنى قریظه پیمان شکنى مىکنند
پس از رسیدن آنان به منطقه مدینه یهود بنىقریظه به ایشان پیوست، البته اینان از ابتدا در پیمان صلح با پیامبر بودند و این پیمان شکنى آنان پیشامد خطرناکى براى مسلمانان بود. آنان با پیمان شکنى خود، به جمعیت، و کمک دشمن افزودند. بناچار مسلمانان بر آن شدند تا به خطوط دفاعى خود، خط دفاعى جدیدى بیفزایند. میان مسلمانان تعدادى از منافقان بودند که خبرهاى ناگوارى به آنها مىدادند و در دل آنان رفته رفته ایجاد خوف مىکردند. مسلمانان را ترسى شدید فرا گرفته بود و بجز کسانى که خدا آنان را حفظ کرده بود -که البته زیاد نبودند- بقیه از ترس، جانهایشان به لب رسیده بود. قرآن از حالات روانى که مسلمانان در آن برهه از زمان به سر مىبردند نقل مىکند:
«هنگامى که دشمنان از بالاى سر و از پایین پاى شما به طرف شما آمدند و هنگامى که چشمها نگران و دلها به حنجرهها رسیده بود و به خدا گمان بد مىبردید، آن جا بود که مؤمنان آزمایش شدند و بشدت به خود لرزیدند. و هنگامى که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى نفاق بود مىگفتند: خدا و پیامبرش جز وعده فریبکارانه به ما ندادند. و هنگامى که گروهى از آنان مىگفتند: اى مردم مدینه! دیگر جاى اقامت براى شما نیست پس باز گردید! و جمعى از آنان اجازه مىخواستند از پیامبر [تا برگردند] و مىگفتند: خانههاى ما ناامن است، در حالى که ناامن نبود، آنان قصدى جز فرار از جنگ نداشتند.»(۱)
بر خلاف آنان وضع روحى مشرکان بالا بود و پیروزى را در دسترس خود مشاهده مىکردند. آنان مدینه را محاصره کردهاند و کسى از اهل مدینه جرات بیرون شدن از آن را ندارد. بخصوص موقعى اطمینانشان به پیروزى زیاد شد و روحیهشان بالا رفت که بنىقریظه تا حدى با آنها همدست شدند و مکیان را از حالت محاصره کردن خارج کردند و در وضع تهاجم رو در رو قرار دادند.