امیرالمومنین اسوهی وحدت (بخش چهل و هشتم)
صاحب نقش اصلى
اگر خواننده در اثبات اثر پیکار على در جنگهاى قبلى تردید داشت، حال در جنگ خیبر آنچه اتفاق افتاده است او را در مقابل حقیقتى قابل لمس قرار مىدهد که هیچ نیازى به تفسیر و توجیه ندارد.
به راستى پیامبر (ص) از این که دو بار پیاپى در دو روز پرچمش بازگشت ناراحت شد، پس تصمیم گرفت مشکل را به طور بنیادى حل کند، بهتر است از دو دانشمند یعنى بخارى و مسلم بخواهید تا از ماجرا در دو صحیح خود سخن بگویند. هر دو روایت کردهاند که سهل بن سعد (صحابى بزرگوار) گفته است:
شهادت پیامبر (ص) دربارهی على (ع)
«رسول خدا (ص) در روز خیبر فرمود: این پرچم را به مردى خواهم داد که خداوند و پیامبرش را دوست مىدارد و خدا و پیامبر او را دوست مىدارند، و خداوند این دژ را به دست او مىگشاید. پس مردم آن شب را در این زمینه با هم صحبت مىکردند و از هم مىپرسیدند پیامبر (ص) پرچم را به چه کسى خواهد داد؟ و چون صبح شد مردم گرد پیامبر جمع شدند و هر کدام امیدوار بودند که پرچم به او داده شود، پیامبر فرمود: على بن ابى طالب کجاست؟ گفتند یا رسول الله او از درد چشم رنج مىبرد. فرمود: کسى را بفرستید بیاید. پس على را آوردند، پیامبر آب دهان به چشمانش مالید و دعا کرد و او شفا یافت به طورى که گویى اصلا دردى نداشته است.
پس پرچم را به على داد، و على عرض کرد یا رسول الله، آیا با آنها بجنگم تا مثل ما مسلمان شوند، پیامبر فرمود: پیش از جنگیدن پیکى نزد آنان بفرست و بعد آنها را به اسلام دعوت کن و آنان را از حق خداوند بر ایشان آگاه ساز. به خدا سوگند هر گاه خداوند فردى را به وسیلهی تو هدایت کند بهتر است از شتران سرخمویى که مال تو باشند و تو آنها را در راه خدا انفاق کنى»(۳).
على پرچم به دست، لشکر را رهبرى مىکند. بر خلاف اصول و مقرراتى که بایستى در جنگها مراعات شود، او پیشاپیش لشکر مىرود. سلمة بن اکوع مىگوید: «به خدا سوگند او با پرچم بیرون شد در حالى که نفس مىزد و به سرعت گام برمىداشت. و من در پى او حرکت مىکردم تا اینکه پرچمش را در زیر آن دژ در تلى از سنگها فرو برد، یهودیى از بالاى آن دژ اطلاع یافت، گفت تو کیستى؟ گفت منم على بن ابى طالب، یهودى گفت: شما برترید اما به عنوان وحى به موسى نازل نشده است! سلمه مىگوید على برنگشت تا این که خداوند به دست وى آن دژ را فتح کرد»(۴).
سلمه مىگوید: مرحب یهودى در حالى که رجز مىخواند و مبارز مىطلبید به جانب على آمد پس، على ضربتى بر او وارد کرد که سر او را شکافت و او را از پا در آورد و باعث فتح قلعه شد (۵) از ابى رافع خادم رسول الله نقل شده است که او گفت:
به همراه على بن ابى طالب -موقعى که رسول خدا او را با پرچم خود گسیل داشت- بیرون رفتیم وقتى که به نزدیک قلعه رسید، اهل آن قلعه بیرون شتافتند، على با آنان به جنگ پرداخت، مردى از یهود ضربتى بر او حواله کرد سپر على از دستش افتاد و او دست به درى که نزدیک دژ بود برد و آن را به جاى سپر خود به کار برد، آن در، در دست وى بود تا جنگ پایان گرفت. هفت نفر که من هم هشتمین آنها بودم سعى کردیم که آن در را از این رو به آن رو کنیم نتوانستیم» (۶).
به راستى یورش على بر یهودیان قلعه بیش از هر چیز به تندبادى شبیه بود، یهودیان پس از آن جنگ داغ، به دنبال کشتهشدن پهلوان یهود، یعنى مرحب، طولى نکشید که به قلعه خود پناه بردند و درب ضخیم آن را بستند.
طبیعى بود که یهودیان با ورود به قلعه و بستن دربهاى آن، چارهاى براى دفاع از خود بیندیشند چرا که ایشان در جنگ رو در رو شکست خوردند، و لیکن آن کار هم چارهساز آنان نشد، چه آن که على و لشکریانش موفق به ورود به قلعه آنان شدند و آن را فتح کردند. على چگونه موفق به گشودن آن درب عظیم شد؟ آیا او تنها از دیوار بالا رفت و یا لشکریانش به همراه او از دیوار به داخل قلعه وارد شدند و آن درب را از داخل باز کردند؟ این امکان دارد ولى مورخان و محدثان، تا آن جا که من اطلاع دارم، متذکر نشدهاند که کسى از مسلمانان در آن جنگ با بالا رفتن از دیوار وارد دژ شده باشد. یا این که على با قدرتى غیر عادى توانسته است در قلعه را از جاى بر کند چنان که بعضى از روایات براى ما بازگو مىکنند؟ آن نیز به طور جدى امکانپذیر است. چه در همان روز معجزه شفاى چشمان على (ع) با آب دهان مبارک پیامبر تحقق یافت، و شاید کندن آن درب معجزه دیگرى بوده است که در آن روز به وقوع پیوسته است. و اى بسا این درب همان باشد که به گفته ابورافع هنگامى که سپر على (ع) از دست افتاد، آن را سپر قرار داد.
هنگامى که على وارد قلعه یهودیان شد توان دفاعى آنان تمام شده بود. دیگر ممکن نبود پس از شکست نخستین، در جنگ رو در روى دومى، طرفى ببندند. البته آن دژ به دست مسلمانان فتح شد، در حالى که هنوز آخر لشکر به اولش نپیوسته بود!
پس از آن قلعه، دیگر قلعههاى خیبر به دنبال آن و پس از سقوط دژ ناعم سقوط کردند به طورى که نزدیک بود تمام منطقه خیبر از آن دولت اسلامى شود.
براى خواننده آسان است که از رویدادهاى این جنگ به نتایج زیر برسد:
(۱) به راستى که جنگ خیبر براى مسلمانان جنگ سرنوشت بود، پیش از این جنگ در دو جنگ گذشته مسلمانان وضع خوبى نداشتند. مسلمانان در جنگ احد به هزیمت رفتند و جز اندکى همه آنها از صحنه پیکار فرار کردند. در جنگ احزاب مدافع بودند. ترس دل همه را پر کرده بود (به جز کسانى که خداوند ترس را از آنان برداشته بود) آن هنگام که دشمن از بالاى سر و پایین پایشان آمد و جانهایشان به لب رسیده بود و جنگ در شرایطى پایان گرفت که مسلمانان جرات روبرو شدن با آنان و یا عبور از خندقهایشان به سوى آنها را نداشتند.
در این سومین جنگ مسلمانان با دشمنى روبرو شدند که از نظر شمار از آنان کمتر بود، و اگر نتوانستند بر دشمن پیروز شوند به این سبب بود که قبایل فراوان عرب، هنوز بر آیین بتپرستى خود باقى بودند، و به زودى جرات یافتند، پى در پى به مسلمانان یورش برند. مردم خیبر به فکر حملههاى آینده مىافتادند، و براى هر نیروى دیگرى که قصد تهاجم به مسلمانان مىکرد، پشتیبانى نیرومند مىشدند. اگر مسلمانان از درهم شکستن شوکت مردم خیبر عاجز مىشدند اعتماد به نفس را از دست مىدادند، و آن پیروزى بر جمعیت زیاد دشمن در شبه جزیره را در فاصله بسیار دور از خود مىدیدند. اگر مسلمانان پیروز مىشدند، دژهاى دشمنان را مىگشودند، کار بر عکس مىشد چرا که آن پیروزى موجب بالا رفتن روحیه ایشان مىشده، و آنان را از خطر ناگهانى آینده آسوده خاطر مىکرد و دیگر قبیلههاى عرب را از تهاجم آنان مىترساند.
(۲) به راستى که پیامبر از روال جنگ خوشحال نبود، چه آن که محاصره طول کشیده بود و کمکهاى مواد غذایى کمیاب شده بود. دلیل این مطلب این که اینان در این جنگ گوشتهاى خران اهلى را خوردند. اگر مدت بیشترى طول کشیده بود و امکان پیروزى بر دشمن نمىیافتند، مسلمانان در آیندهاى نزدیک ناچار به عقبنشینى و رفع حصر مىشدند. به همین جهت مسلمانان در دو روز پیاپى با فرماندهى ابوبکر، و بعد عمر، به دژهاى خیبر هجوم بردند. چون مسلمانان از فتح هر کدام از آن دژها در دو تهاجم ناتوان ماندند، و پیامبر (ص) دید که مسلمانان در مقابل مشکل بزرگى قرار گرفتهاند، در صدد راه حل قطعى برآمد.