امیرالمومنین اسوهی وحدت (بخش سی و پنجم)
رسالت و نیروى مخالف آن
پیامبر ارادهی ابلاغ رسالت و تاسیس دولتى را فرمود در حالى که نیروهاى مشترک عربى از بتپرست و اهل کتاب تمام کوشش خود را به کار بردند و همهی توان خود را صرف کردند، تا آن حضرت را از رسیدن به هدف خود باز دارند، آنان به او اعلان جنگى دادند که هیچ امید صلح در آن نمىرفت و به هیچ وجه امکان رسیدن به آن هدف والا -جز با پذیرش رو در رویى نیروهاى فساد و مشرک و روبرو شدن با آنان در میدانهاى جنگ و وارد کردن شکست مهلک بدانها- ممکن نبود.
البته محمد(ص) این حق را داشت تا نیروهاى مخالف را شکست دهد، به خصوص که او مىخواست دولتى از نوع جدید در تاریخ انسانیت به پا کند. او مىخواست آن دولت را بر پایههایى استوار سازد که هیچ کس پیش از او فکرش را نکرده بود. او نمىخواست حکومت این دولت همچون سایر حکومتهایى باشد که جهان بشرى پیش از آن شناخته بود، یعنى نیرویى تسلیمکنندهی افراد ملت تا بر آنان سیادت و حکومت کند و با آنان به خود کامکى رفتار کند. و خود را بالاتر از آنان ببیند. او تنها حکومت مردم بر مردم را مىخواست(1)، حکومتى که حاکم و محکوم در آن برابر بلکه برادر باشند، و در آن زورمند به سبب تواناییاش مورد توجه قرار نگیرد و ناتوان براى ناتوانیاش مظلوم واقع نشود. پیامبر(ص) حکومتى مىخواهد تا مردم را به آفریدگار جهان متوجه سازد، مردم آن را حاکم واقعى خود بدانند، از قوانین آن پیروى کنند و در سایهی آن به سعادت برسند.
و با همهی ویژگیها، آن حکومت حکومتى نیست که با قدرت و زور تحمیل شده باشد، بلکه از آمیختگى ملتش با ایمان به مجموعهاى از اصول والا سرچشمه مىگیرد که افراد خود را تا عالیترین مقام انسانیت بالا مىبرند.
با همهی اینها نیروهاى مشرک و تبهکار مکه و دیگر مناطق عربى، چه بتپرست و یا اهل کتاب نه تنها نمىخواستند پیامبر(ص) دولت و حکومتى ایجاد کند، بلکه با سختترین روشها در صدد برآمدند او و پیروانش را از آن باز دارند و حتى از انجام شعایر دینىشان مانع شوند، آنان براى پیامبر(ص) و یارانش به علت ایمان به خداى یکتا حق حیات قائل نبودند.
نیروهاى تبهکار، محمد(ص) و یارانش را از خانهها و میان داراییهایشان بیرون کردند، آنان قصد ریختن خون آن حضرت و یارانش را داشتند. حتى اگر آنها، به همهی آن شرارتها دست نمىزدند و کوشش خود را محدود به جلوگیرى از ایجاد دولتى مىکردند که مىبایستى حق را بر پا دارد و از ناتوانان پشتیبانى کند باز پیکار با آنان و نابود کردنشان براى پیامبر(ص) مجاز بود، چرا که باقىماندن آنها در حال توانایى و نیرومندى به معناى استمرار ستم بر مردم ناتوان و نابودى امنیت جامعه بود؛ و بالاتر از همه اینها به مفهوم آن بود که خداوند مورد پرستش قرار نگیرد و به یکتائیاش اعتراف نشود.
آرى نیروهاى تبهکار با همهی سختگیرى و هرج و مرج طلبى خود، مخالفان واقعى تاسیس دولتى نمونه بودند که پیامبر بزرگوار(ص) قصد ایجاد آن را داشت. و تحقق چنینحکومتى بدون نابود ساختن مخالفان میسر نبود. بدین گونه مقدر شد که این دولت آسمانى روزهایى را در میدانهاى مبارزه بگذراند که در حقیقت روزهاى رشد و بارورى این دولت بود. در حالى که پیروان آن حضرت، به پیروى از او از رو در رویى با نیروهاى تبهکار استقبال مىکردند. اگر مقدر آن بود که نیروى تبهکار در آن جنگها پیروز شوند، دولت اسلامى که مىبایست ملتها و تودهها، زیر پرچمش قرار گیرند، بر پا نمىشد.