امیر المومنین اسوهی وحدت (بخش چهاردهم)
اسلام ابو طالب
از عجایب، این که شمارى از تاریخنگاران و محدثان در کتابهایشان نوشتهاند که ابوطالب در حال شرک مرد و روایت مىکنند که این آیه: «پیامبر و کسانى که ایمان آوردهاند حق ندارند که براى مشرکان -هر چند از خویشاوندان باشند- پس از این که ثابت شد جهنمى هستند آمرزش بخواهند.» دربارهی ابوطالب نازل شده است، زیرا که پیامبر خواست براى او طلب آمرزش کند و خداوند از آن نهى کرد.
به عقیدهی من احادیثى که در این مورد روایت شده است، جعلى است و جزیى از حملههایى است که امویان و همپیمانانشان بر امام على (ع)، متوجه ساختهاند و البته قصدشان در پشت پردهی این احادیث، آن بود که براى تودهی مردم ثابت کنند، ابوسفیان پدر معاویه، بهتر از ابوطالب پدر على (ع) است، زیرا که ابوسفیان مسلمان مرد و ابوطالب مشرک از دنیا رفت!
احادیث با تاریخ نزول آیه هماهنگ نیست
گروهى از محدثان و مورخان به آن روایتهاى مجعول توجه کردهاند، بدون این که جنبههایى را که دلیل بر جعلىبودن آنها است مورد توجه قرار دهند و بدون این که قصد بررسى آنها را داشته باشند. و این موقعى است که تاریخ نزول آیهی کریمه، خود گواه است که دربارهی ابوطالب نازل نشده است.
آن آیه، جزئى از سورهی برائت است و آن سوره با تمام آیاتش -به جز دو آیهی آخر (شماره ۱۲۹ و ۱۳۰) مدنى است و آیهی مذکور، آیهی شماره ۱۱۴ است. حقیقت این است که این سوره در سال نهم بعد از هجرت نازل شد، و پیامبر به ابوبکر دستور داد که در ایام حج همان سال -سالى که او را به عنوان رئیس امور حج فرستاده بود- جزء اول از آن سوره را با صداى بلند بخواند. و پس از آن پیامبر على (ع) را فرستاد، و على (ع) آن آیات را از ابوبکر گرفت، زیرا که وحى بر پیامبر (ص) نازل شد و او را مامور ساخت که کسى نباید آن را ابلاغ کند، جز خود وى و یا مردى از خاندانش. سوره از حوادثى که در جنگ تبوک اتفاق افتاده بود سخن مىگوید و جنگ تبوک در رجب سال نهم هجرى بوده است.
پس هرگاه سورهاى که مشتمل بر این آیه است در سال نهم بعد از هجرت نازل شده باشد، هرگز آیه نمىتواند شامل ابوطالب شود که در مکه -حداقل دو سال پیش از هجرت- بدرود حیات گفته است. و طلب آمرزش براى میت، مطابق معمول، موقع اداى نماز بر او و پیش از دفنکردنش مىباشد.
دلیل بر این مطلب، قول خداى تعالى است: «پیامبر و کسانى که ایمان آوردهاند حق نداشتهاند...»؛ این آیه مىرساند که پیامبر در حادثهاى که آیه در آن مورد نازل شده است، به تنهایى نماز نمىگزارده است، بلکه گروهى از مؤمنان در نماز جماعت با آن حضرت بودهاند.
واقع مطلب این است که نماز میت پیش از هجرت مقرر نشده بود و اولین نمازى که پیامبر (ص) بر میتى اقامه کرد، نماز آن حضرت بر جنازهی براء بن معرور انصارى در مدینه بود. درستتر این است که آیهی مزبور، پس از این که پیامبر بر فردى از منافقین که اظهار اسلام مىکرد و در باطن مشرک بود نماز گزارد، نازل شده است. و قول صحیح این است که آن منافق، عبد الله بن ابى بن سلول بود که همان سال درگذشت، و در نفاق و کینه نسبت به پیامبر (ص) و اسلام، مشخص بود. دربارهی او و پیروانش سورهی «المنافقون» قبلا نازل شده بود و اگر محدثان و مورخانى که در کتابهایشان (از روى غفلت و حسن نیت) تهمت نارواى شرک ابوطالب را ثبت کردهاند، اندکى با منطق سلیم مىاندیشیدند، هرگز دچار چنین اشتباه تاریخى آشکارى نمىشدند.
قول به مشرک بودن ابوطالب یعنى این که او به خدایى بتها معتقد بوده است، در صورتى که ایمان ابوطالب به الوهیت بتها با اعتقاد وى به راستگویى محمد (ص) که از طرف خدا و از راه وحى خبر مىداد، و بر اساس رسالت آسمانى خود، به عبادت خداى یکتاى توانا، دعوت مىکرد سازش نداشت. در حالى که آن را از جبرئیل و از جانب خداى بزرگ دریافت کرده بود. این امر بیانگر آن است که عبادت بتها و پذیرش الوهیت آنها موجب انکار آفریدگار یکتاست. پس او وقتى که معتقد باشد به خدایى بتها، یا اعتقاد دارد که محمد (ص) به عمد، غیر حق، مىگوید و یا این که معتقد است محمد (ص) هر چه مىگوید از روى خیال و هذیان است، و به روش وسوسهشدگانى که از چیزهاى خیالى سخن مىگویند به طورى که گویا آنها را مىبینند!
اگر بگوییم ابو طالب مشرک و به خدایى بتها مؤمن بوده است و در همان حال آن همه فداکاریها را در راه محمد (ص) انجام داده است، پس ناگزیریم شخص ابوطالب را در شمار دیوانگان و نادانترین نادانان فرض کنیم، چه او معتقد باشد که محمد (ص) به عمد سخن ناحق مىگفته است و یا معتقد باشد که او مورد وسوسه قرار گرفته است. اگر ابوطالب مشرک و عاقل بوده است و معتقد به این که محمد به عمد سخن غیر حق مىگفته است، و با این حال مىدیده -چنان که پیداست- نتیجهی دعوتش هم براى او و هم براى قبیلهاش سالها گرسنگى، ویرانى، نابودى، و مرگ به بار مىآورد، حداقل لازم بود که به شدت از او جلوگیرى کند و تا مىتواند او را متوقف سازد و سختگیرترین فرد بر او باشد، زیرا در آینده مردم مکه شخص او را مسؤول همهی گناهان برادرزادهاش خواهند دانست. و اگر ابوطالب فردى مشرک، عاقل و معتقد به این بود که برادرزادهاش وسوسه شده است و مىدید که دعوتش، همان طورى که واضح است، او و خاندانش را نابود خواهد ساخت، لازم مىبود که بر او سخت بگیرد و زندانیاش کند و به جامعه اعلان کند که او یاوهگوست و او مسؤول گفتههاى وى نیست. و اما ابوطالب سرنوشت خود را با سرنوشت برادرزادهاش گره زد و تا پایان کار بدون اعتنا به آنچه در آینده دامنگیر او و قبیلهاش مىشود، با او همراه بود، در همان حال او مىدید، که به سبب حمایت از برادرزاده، خطرها و گرفتاریها، گرداگرد خود او و قبیلهاش را فرا گرفته است.
تاریخ اسلام به یاد ندارد که ابوطالب علىرغم آنچه براى او و خاندانش پیش آمد یک کلمهی درشت و یا ناروا به برادرزادهاش گفته باشد، بلکه جان خود و خانوادهاش را فداى او کرد و با او معاملهاى کرد که هیچ پدر مهربانى با عزیزترین فرزندش نکرده بود و به او گفت: پسر برادرم برو! آنچه مىخواهى بگو! پس به خدا سوگند هرگز تو را به سبب هیچ چیز ترک نخواهم کرد.
ابوطالب با چنین اعمالى، یا مردى است با ایمانى سرشار به حضرت محمد (ص) تا آن جایى که باور دارد، زیان و ضرر در این دنیا -هر اندازه بزرگ باشد- نمىتواند با آنچه از خوشنودى خداوند در کمک به رسالت او به دست مىآورد، برابرى کند، و یا دیوانهاى است سخت نادان که سختیها و زیانها را در راه کمک به مردى نادرست -که قیام به دعوتى کرده است که در آن نور امیدى از رستگارى نیست- تحمل مىکند.
ابوطالب در طول این دعوت یازده سال زندگى کرده است که هر چه بر آن مىگذشت بر انبوه مشکلات افزوده مىشد. طبیعى است که هرگز، هیچ عاقلى نمىگوید که ابوطالب بزرگوار، هوشیار دانا و قهرمان دیوانه بوده است. سادهترین قواعد منطقى ما را وا مىدارد که بگوییم او مردى بود با درجهاى فوق العاده از ایمان به اسلام. تاریخ گواه است که مؤمنان بزرگ از صحابه، موقعى که حادثهی سختى پیش مىآمد و درگیرى شدت مىیافت، فرار مىکردند، ولى ابوطالب فرار نکرد و در طول یازده سال از پاى در نیامد.
از اینجا ما درستى روایتى را درک مىکنیم که از امام صادق (ع)، و او از پدرانش، و آنان از على (ع) نقل کردهاند، که روزى در صحن حیاط، در شهر کوفه نشسته بود و مردم اطرافش گرد آمده بودند، پس مردى بلند شد و گفت: «اى امیرالمؤمنین! تو در مقامى هستى که تو و پدرت را خداوند براى عذاب در آتش، وارد آنجا کرده است.» پس امام به او گفت: «خاموش باش! خداوند دهانت را بشکند، به خدایى که محمد را به راستى مبعوث به نبوت کرده است سوگند، اگر پدرم از تمام گنهکاران روى زمی نشفاعت کند، خداوند شفاعت او را پذیرا خواهد بود.»(۳)
در حقیقت، ابوطالب بر خلاف آن چیزى بود که این محدثان و مورخان اثبات کردهاند. او نسبت به اسلام آکنده از ایمانى با ریشههایى عمیق بود، و به اندازهی کوهها پایدار بود، ایمانى که نه با تهدیدهاى متوالى، متزلزل مىشد، و نه با گرسنگیهاى طولانى.
البته او آن ایمان راسخ را پنهان داشت و خداوند دوبار به او پاداش مرحمت کرد. هدف او از مخفى داشتن این ایمان راسخ، پاسدارى از زندگى پیامبر بود، که اگر باور خود را به اسلام اظهار کرده بود -در حالى که رئیس قبیلهی هاشم و فرزندان مطلب بود- بىگمان پیوند میان او و قریش قطع مىشد. و او نمىخواست، این پیوند را تا آنجا با مردم قریش قطع کند که منجر به انفجار مسلحانه در میدان جدایىافکن جنگ شود، به حدى که با زندگى او و قبیلهاش برخورد پیدا کند و بدان وسیله در حصارى که مردان هاشمى پیرامون محمد (ص) ایجاد کردهاند شکافى به وجود آورد تا دست [مردم قریش] به او برسد.
اما با وجود این که ابو طالب ایمان خود را پنهان مىداشت، از ابراز آن بارها خوددارى نکرد، و آنچه را در دل داشت چند بار به صورت شعر و چند بار به گونهی نثر، به زبان آورد. از جمله اشعار وى شعر زیر است:
«به راستى فهمیدم که کیش محمد (ص) از بهترین آیینهاى عالم است. به خدا سوگند که قریش هرگز به تو دست نخواهند یافت و تا آن روزى که در بستر خاک بخوابم، دست از یارى تو بر نخواهم داشت.(۴) و شعر دیگرش: «حقا که دانستهاند پسر ما به ما دروغ نگفته و قصد سخنان بیهوده نداشته است؛ شکیبا و رشید و دادگستر است و سبکمغز نیست، خدا را دوست مىدارد و لحظهاى از او غافل نیست، روسفیدى که ابرها به خاطر او که یاور یتیمان و پناهگاه بیوهزنان است، زمین را سیراب مىسازد. آفریدگار جهانیان با یارى خود، او را کمک کرده است و دین او را که حق است و باطل نیست استوار گردانیده است.»(۵)
هنگامى که آگاهى یافت، قریش پیماننامهاى نوشته و در آن، به جدایى از قبیلهی هاشم و محاصرهی اقتصادى آنان همپیمان شدهاند چنین سرود: «هان! از طرف من به آن همپیمانان؛ خاندان لوى و خصا از تیرهی لویى از قبیلهی بنىکعب، بگویید، آیا نمىدانید که ما محمد (ص) را مانند موسى پیامبرى مىدانیم که نامش در کتابهاى آسمانى پیشین آمده است و بندگان خدا را به او محبتى است و نباید به کسى که خدا محبت او را در دلها نهاده است، تاسف خورد، و به راستى آن کسى که نامش در کتاب آسمانى شما پنهان است، روزى چون نوزاد شترى به شما نزدیک خواهد شد.(۶)
اما سخنان او به نثر؛ قسمتى از وصیت او به کسانش در آستانهی مرگ: «بدانید که من دربارهی محمد به شما سفارش مىکنم زیرا او امین قریش و راستگوى عرب و واجد همهی کمالاتى است که شما را به آنها سفارش کردهام، آیینى آورده است که دلها آن را پذیرفته ولى زبانها از ترس شماتت انکارش کرده است، ...به خدا سوگند کسى راه او را نرفت مگر هدایت شد، و کسى از او پیروى نکرد، مگر به خوشبختى دست یافت، هر گاه اجل مهلتم مىداد شداید را از او باز مىداشتم و حوادث روزگار را از او مانع مىشدم»، «و شما اى تودهی بنىهاشم [اگر] به نداى محمد (ص) لبیک گویید و او را تصدیق کنید، رستگار و هدایت مىشوید... یارى کنید محمد را که او راهنماى شما به راه راست است.»(۷)