اى لشگر حق را امیر عباس؛ حضرت عباس (ع)؛ غلامرضا سازگار (میثم)
بسمالله الرحمن الرحیم
اى لشگر حق را امیر عباس
وى در شهیدان بىنظیر عباس
اى شیر حق در لیلهی ولادت
نام تو را فرموده شیر عباس
نوشیده در دامان پاک مادر
جام بلا را جاى شیر عباس
جان از قفس با شوق رویت آزاد
دل در خم زلفت اسیر عباس
دست تو در دست عزیز زهرا
یادآور عید غدیر عباس
در بزم خون مستانه حال کرده
با نیزه و شمشیر و تیر عباس
آزادگان آموختند از تو
این طرفهبیت دلپذیر عباس
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
اى عشق ثارالله عادت تو
وى زنده توحید از شهادت تو
امواج خون روز نماز ایثار
سجادهی سرخ عبادت تو
آزادگى تا صبح روز محشر
دارد به لب عرض ارادت تو
حسرت برد در حشر هر شهیدى
بر عزت و مجد و سعادت تو
آبى که از کف ریختى به دریا
اقرار دارد بر سیادت تو
هر جا که عاشورا و کربلایى است
خطى است از درس رشادت تو
این بیت را باید همیشه خواندن
حتى شب جشن ولادت تو
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
تا افکند بر عارضت پدر چشم
چون باغ گل گردیده سر به سر چشم
شمس الحسینى و هماره دارد
بر عارض نورانیات قمر چشم
دست خدا، چشم خدا نهاده
گاهى به دستت بوسه، گاه بر چشم
نبود عجب بر گرد گاهواره
زهرا گشاید بر رخت اگر چشم
فرداى محشر بر شفاعت حق
بر دست تو دارد پیامبر چشم
روزى که شد دستت جدا ز پیکر
لبخند شوقت حلقه بست در چشم
گفتى چه قابل دست و سر که عباس
تیر محبت را خریده بر چشم
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
گردون چرا روى تو را قمر گفت
باید تو را از ماه خوبتر گفت
امالبنین بالید از اینکه زهرا
در روز عاشورا تو را پسر گفت
مدح تو را پیش از شب ولادت
در داستان کربلا پدر گفت
در جبههی صفین و کربلایت
دشمن حسین و حیدرى دگر گفت
نام تو را آیا ملک بخوانم؟
یا باید اى رشک ملک، بشر گفت؟
جانم فدایت باد این سخن را
تنها به تو سبط پیامبر گفت
تنها تویى آن کس که دست و سر کرد
در پیش تیغ دشمنان سپر گفت:
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
تا ماه رویت نور گسترى کرد
خورشید رفت از تاب و اخترى کرد
چشمت به عین الله روشنى داد
رویت ز وجه الله دلبرى کرد
کردى غلامى بر عزیز زهرا
زهرا به بالین تو مادرى کرد
تو خویش را عبد حسین خواندى
او بر تو اظهار برادرى کرد
چشم تو را نازم که تشنگان را
با خون به جاى آب ساغرى کرد
با آنکه دست راستت جدا شد
دست چپت اعجاز حیدرى کرد
در سنگر ایثار از پیامت
هر نسل را این بیت رهبرى کرد
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
سقا و رنگ از تشنگى پریده
دریاى آبش جارى از دو دیده
تن لالهگون از خون، جبین شکسته
لب تشنه و دست از بدن بریده
تیغ شهادت را به سر نهاده
تیر محبت را به جان خریده
جان بر کف و در اوج سرفرازى
خجلت ز اشک کودکان کشیده
دریاى اشک از چشم ما گرفته
هر قطره خون کز بازویت چکیده
از حنجر خشک تو دوست دارم
این بیت را بهتر ز صد قصیده
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
تا ماه رخ، از خون خضاب کردى
خود را فداى آفتاب کردى
دریا ز لبهاى تو آب مىخواست
بالله تو دریا را جواب کردى
هم بحر را آتش زدى ز آهت
هم آب را از شرم، آب کردى
روزى که جانها بسته بود بر آب
تو تشنگى را انتخاب کردى
ناخورده آب از بین آتش و خون
بر رفتن خیمه شتاب کردى
آنقدر اشک افشاندى از گل چشم
تا مشک را غرق گلاب کردى
دستت ز تن در پاى دوست افتاد
با لشکر دشمن خطاب کردى:
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
این تیر خصم این چشم نازنینم
این فرق سر این گرز آهنینم
شاید که گردد دیده هدیه بر دوست
باشد که در هم بشکند جبینم
با آب نه، با خون فرو نشیند
این شعلههاى قلب آتشینم
دستى که بوسیده على، حسینى است
گیرم جدا گردد ز تن من اینم
چشم مرا با خون سر ببندید
تا گریهی سکینه را نبینم
گر شعله بر جان ریزد از یسارم
گر تیغ بر تن آید از یمینم
سقایى آل على است کارم
عشق حسین بن على است دینم
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
در خیمهها فریاد آب آب است
دلها ز سوز تشنگى کباب است
هر گوشه ماهى اوفتاده بر خاک
یا اخترى سوزان در آفتاب است
خون جگر در دیدهی سکینه
اشک خجالت بر رخ رباب است
ششماهه خاموش است و کس نداند
جان داده در گهواره یا که خواب است
من دست و جان و چشم و سر نخواهم
تنها امیدم این دو قطره آب است
خونم بریزید آب را نریزید
بس دل که بر یک جرعه آب، آب است
مشى و مرام و دین و مذهب من
حمایت از اولاد بوتراب است
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
من تشنهی جام وصال یارم
این تشنگى بر دل زند شرارم
با آنکه خیزد آتش از درونم
بر لالههاى وحى آبیارم
سر دارم و سقای اهل بیتم
گردیده این سقایى افتخارم
دستور سقایى گرفته امروز
هم دست من هم چشم اشکبارم
یا آب را در خیمه مىرسانم
یا جان به روى آب مىگذارم
اى تیغها این جسم چاک چاکم
اى تیرها این قلب داغدارم
سر تا به پا در خون اگر شوم غرق
دست از امام خویش بر ندارم
و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
دوش از سپهر دیده بىشماره
مىسوختم مىریختم ستاره
من گریه مىکردم براى طفلان
طفلان براى طفل شیرخواره
هر کودکى با جام خالى از آب
شرح عطش مىداد با اشاره
از چشم آن باریده اشک خونین
بر گوش این لرزید گوشواره
سقا من و اصغر کند تلظى
از تشنگى در بین گاهواره
اى تیغها اى تیرها بیایید
قلب مرا سازید پاره پاره
«میثم» بخوان در موج آتش و خون
این بیت را از قول من هماره
و الله ان قطعتموا یمینى
انی احامی ابدا عن دینی
غلامرضا سازگار
* منبع: وبلاگ حسینیه