اگر راز دلم گویم حدیثش را تو میدانی
یا حق
اگر راز دلم گویم حدیثش را تو میدانی
مرا از لطف خود هر دم به بزم خویش میخوانی
خلیلی یوسفی نوحی سلیمانی نمیدانم
دم پاک مسیحا و کف موسی بن عمرانی
حدیث لیلة القدری هزاران ماه را ماهی
نزول آیهی سبز صفابخش بهارانی
اگر حسن تو را وصفی شود من فاش میگویم
تو برتر از هزاران یوسف زیبای کنعانی
جمالت را در این عالم اگر تمثیل بگذارند
تو تفسیر تمام آیههای لوح پنهانی
لبت گر وا شود ای مخزن علم خداوندی
حکیمان را بیاموزی ز حکمتهای لقمانی
الا روح مجسم در کنار آیهی تطهیر
سزد آنکه جمالت را ز ناپاکان بپوشانی
بیا ای مهر بیهمتا لوای نور بر پا کن
تو غمخوار تمام بیپناهان و ضعیفانی
تو آن گنجینهی لطف و عطا و جود و احسانی
یقین دارم گدایان را ز دربارت نمیرانی
تویی مرهم به زخم بیشمار مادرت زهرا
بیا با مقدمت روشن نما آن قبر پنهانی
تو که ناگفته میدانی حکایتهای پنهان را
اگر راز دلم گویم حدیثش را تو میدانی
تویی که این شعر و خواندی و حالی بهت دست داد، بدون شک راز دلی با آقا داشتی که آوردنت که دست پر بری، انشا الله. هر جایی میتونه مجلس بزم مولا باشه شک نکن!!!
خیلی التماس دعا
* این پست توسط خانم مسیح در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که در انتقال آرشیو نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: سهشنبه ۱۳۹۹/۰۷/۰۱