باباجون بگو کجایی میدونم که سر جدایی؛ حضرت رقیه (س)
بسم الله الرحمن الرحیم
باباجون بگو کجایی میدونم که سر جدایی
عمه میگه سفری تو پس کی از سفر میآیی؟
بابا خستهام میدونم اینو از چشام میخونی
کاش میشد بیای و امشب تا سحر پیشم بمونی
توی صحرا تک و تنها افتادم از ناقه بابا
یاد حرف عمه بودم داد زدم مدد یا زهرا
ناگهان دیدم یه بانو نیمهشب اومد به اون سو
یه کمی قدش کمون بود دستش و میذاشت به پهلو
بغلم گرفت و بوسید نوازشم کرد و خندید
وقتی شونه کرد موهام و میدیدم دستش میلرزید
اون دل شب دشمن بد یه دفعه جلوم در اومد
نه یه حرفی نه یه سؤالی با لگد به پهلویم زد
نبودی چهها کشیدم توی راه چیا شنیدم
صد دفعه مردم باباجون تا به قافله رسیدم
من پیاده او سواره، چی بگم غم بیشماره
اونقدر برات بگم که دختر تو پا نداره
ناشناس
* در صورتی که نام شاعر این اثر را میشناسید، لطفا نام ایشان را در قسمت نظرات ـمستندا- ثبت بفرمایید.