با نفسهای خسته میپیچد درد در شانههای مجروحم؛ حضرت زهرا (س)؛ سیدمحمد بابامیری
بسمالله الرحمن الرحیم
با نفسهای خسته میپیچد
درد در شانههای مجروحم
ولی آهنگ یا علی دارد
رگههای صدای مجروحم
مدتی میشود برای علی
نان نپختم... دلیلش این درد است
روی آیینه هم پر از گرد و
آههای تنورمان سرد است!
چارهای نیست... باید این مدت
با همین درد کهنه تا بکنم
فرصتی نیست لاجرم کفنی
با همین دست، دست و پا بکنم
ولی امروز هم به هر قیمت
میکنم شانه موی زینب را
تا دلش خوش شود که خوب شدم
پر کند خنده روی زینب را
آب و جارو بیاور ای فضه
لحظههایم اگر چه پر درد است
خانه اما تمیز اگر بشود
سبب دلخوشی یک مرد است
گوشهی خانه میکشد دستاس
انتظار دو دست فاطمه را
یاد دوران دور میافتم
کار ِخانه، تلاش، مهر و صفا
یاد بابا به خیر... زود گذشت
روزگار کم خوشیهامان
رفت و یکباره ظالمانه گرفت
آتش از اهل بیت او دامان
چقدر روی منبرش میگفت
فاطمه پارهی تن طاهاست
رستگار است تا ابد هر کس
پی خشنودی دل زهراست
حرمتی داشتم در آن دوران
رویم آن روزها کبود نبود
چشمهایم توان دیدن داشت
پهلویم اینچنین نبود نبود
قاتلانم امام خلق شدند
به صف ارتداد پیوستند
پا به روی وصیت پدرم
باب علم و کمال را بستند
ماذنه در تصرف ابلیس
پس چه شد بانگ جانفزای بلال؟
باید از شیر حق دفاع کنم
چون نمانده مرا زیاد مجال
فکر تابوت فاطمه باشید
عمر کوتاه من به مو بسته است
دختر داغدیدهی طاها
با دلی خسته میرود از دست
بازویم درد میکند هر روز
پهلویم تیر میکشد هر شب
بر دلم چنگ میزند فضه!
نیمهشب اشک مخفی زینب
دارم از دست میروم کم کم
خانهی سوخته! خداحافظ
غربت تو تحملش سخت است
یار لبدوخته! خداحافظ
سیدمحمد بابامیری
* منبع: وبلاگ حسینیه