«بدر» یادش مانده آن روزی که می‌لرزاندی‌اَش؛ امام علی (ع)؛ قاسم صرافان :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

 قاسم صرافان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

«بدر» یادش مانده آن روزی که می‌لرزاندی‌اَش

آن رجزهایی که می‌خواندی و می‌ترساندی‌اَش

 

ذوالفقارت شکل «لا» با دسته‌ای کوتاه بود

«لا اله» آن روز در دستان «الا الله» بود

 

«لا اله» آن روز جز سودای «الا هو» نداشت

رویِ حق -بی‌تیغِ تو- بالای چشم، ابرو نداشت

 

تیغ را بالا که بردی، آسمان رنگش پرید

تا فرود آمد، زمین خود را کمی پایین کشید

 

«حمزه» یک چشمش به میدان، چشم دیگر سوی تو

تیغ را گم کرده است از سرعت بازوی تو

 

ذوالفقار آن‌گونه با سرعت به هر کس خورده است

مدتی مبهوت مانده تا بفهمد مرده است

 

خشمِ تو از رعدِ «یا قهّار» و «یا جبّار» بود

بعد از آن بارانِ «یا ستّار» و «یا غفّار» بود

 

بعد از آن باران، عجب رنگین‌کمانی دیده‌ام

دیده‌ام نورِ تو را، از هر طرف چرخیده‌ام

 

در ازل خندیدی و دامن کشیدی تا ابد

من تو را باور کنم یا «ما لَهُ کفواً احد»

 

خطبه‌های ناتمامت را بیا کامل بگو

بی الف، بی نقطه، اصلا بی حروف از دل بگو

 

ساقی شیرین‌زبان! حالا که خامند این لغات

این تو و این: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

 

در دلم «قد قامتِ» عشقت قیامت می‌کند

قصه‌ام را «بشنو از نی چون حکایت می‌کند»

 

باز هم حس می‌کنم حوض دلم دریا شده‌است

مثل این که «یا علی»هایم صد و ده تا شده است

 

«ما رَمَیْتِ» تیر تو زیباست، بر دل می‌زنی

چون که از دل می‌زنی، یک راست بر دل می‌زنی

 

تیر شعری می‌زنم اما هدف در دست توست

پادشاها! مُهر ایوان نجف در دست توست

 

قاسم صرفان

 

 

* منبع: وبلاگ حسینیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه