بلبل چو یاد می‌کند از آشیانه‌اش؛ حضرت زهرا (س)؛ محمدعلی مجاهدی (پروانه) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 محمدعلی مجاهدی (پروانه)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بلبل چو یاد می‌کند از آشیانه‌اش

خون می‌چکد ز زمزمه‌ی عاشقانه‌اش

 

هرگز ز یاد بلبل عاشق نمی‌رود

مشت پری که ریخته از آشیانه‌اش

 

آتش، دمی ز شاخه‌ی گل دست برنداشت

حتی نکرد رحم به حال جوانه‌اش

 

گل‌چین روزگار -که دستش شکسته باد-

بازوی گل کبود شد از تازیانه‌اش

 

دشمن شکست حُرمت آن در که جبرئیل

بوسیده بود از سر مِهر، آستانه‌اش...

 

چون پای دشمنان علی در میانه بود

آتش، گرفت حلقه‌صفت در میانه‌اش

 

آن آتش مدینه‌گدازی که شد بلند

در کربلا ز خیمه‌ی زینب زبانه‌اش

 

***

 

دیگر برای فاطمه، دستی نمانده است

در زیر بار درد، شکسته‌ست شانه‌اش

 

چون دید تربتش، سند غربت علی‌ست

پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه‌اش

 

***

 

صبر علی تمام شد، آن لحظه‌ای که دید

باید به دست خاک سپارد شبانه‌اش

 

شب‌های بی‌ستاره علی را به یاد داشت

و آن کودکان کوچکِ از پی روانه‌اش

 

شب‌ها که لب به ذکر و مناجات می‌گشود

جز مرغ حق نبود کسی هم‌ترانه‌اش

 

***

 

با جانِ ما سرشته خدا، مهر فاطمه

و ز دل، نرفتنی‌ست غم جاودانه‌اش

 

یک لحظه بی‌‌خروش و تلاطم نبوده است

طوفانی است بحر غم بی‌کرانه‌اش

 

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه