به بهونه‌ی هفته‌ی دفاع مقدس :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

به بهونه‌ی هفته‌ی دفاع مقدس به بهونه‌ی هفته‌ی دفاع مقدس

سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۸۵، ۰۱:۳۴ ق.ظ

برای خوابوندن صدای بچه‌ها مجبور شدم برم یه سی‌دی کارتون بردارمو بذارم توی دی‌وی‌دی. سی‌دی شگفت‌انگیزان. بدون این که بخوام توجهی کنم موضوعش برام جالب اومد و جذاب شد. عده‌ای که کار و زندگی‌شون شده بود نجات مردم از دست اشرار و دزدها و آدم‌بدا به خاطر یه خودخواهی ناگهان و به سادگی منفور و فراموش شدن. یه کم‌جنبه می‌خواست خودکشی کنه که یکی از این شگفت‌انگیزان می‌فهمه و اونو نجات می‌ده و توی این گیرودار یه ضربه به گردن اون آدم می‌خوره و اونم می‌ره شکایت و باب شکایت از شگفت‌انگیزان باز می‌شه و دادگاه رای به معمولی‌شدن اونا می‌ده و می‌گه از خسارت‌های وارده به خاطر حسن سابقه‌شون چشم‌پوشی می‌شه به شرط این که مثل همه‌ی مردم معمولی باشن و عادی زندگی کنن. نتیجه این می‌شه که این آدم‌های از جون گذشته مجبور می‌شن برای ادامه‌ی زندگی، عادی بشن و صداشون در نیاد. مردم هم اونا رو فراموش می‌کنن و دزدا و قاتل‌ها هم توی شهر جولان میدن و ووو...

جذابیتش برام به خاطر شباهت آدم‌های شگفت‌انگیز توی کارتون با بیشتر بچه‌های جنگ و جبهه است، لااقل اون‌هایی که من می‌شناسم یا می‌شناختم (چون دونه‌دونه دارن بیمارستانی می‌شن و شهید می‌شن و فراموش)

مبالغه نمی‌کنم. چقدر خودم با آدم‌هایی برخوردم که از این بچه‌ها شاکی هستن که چرا رفتن جنگیدن و اگه پا بده حتی می‌رن شکایت‌شون هم به دادگاه اعلام می‌کنن. شما بگید چند تا خونواده رو می‌شناسید که به جای شنل‌قرمزی و هفت‌کوتوله و شنگول و منگول و شعر بارون میاد شر شر پشت خونه‌ی هاجر و... قصه‌های اونا رو برا بچه‌هاشون می‌گن؟ مگه جدیدترین شعرایی که به گوش بچه‌هامون می‌خوره به جز شعر آرام و متین و بدون خشونت: دکتر چه مهربونه است؟

خدا کنه فقط آخر کار ما مثل آخر اون کارتون بشه.

آمین

 

 

* این پست توسط شمع + در کیمیای میهن‌بلاگ + ثبت شده است، که در انتقال آرشیو نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: دوشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۳۱

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه