بگذارید دانش‌جَو نباشم...! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

بگذارید دانش‌جَو نباشم...! بگذارید دانش‌جَو نباشم...!

يكشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۸۴، ۰۷:۰۰ ق.ظ

بهانه‌ها برای نوشتن کم می‌آورند و اسطوره‌ها برای ماندن

از این جاست که سیر و سیاحت در ساحت بی‌خیالی شاید تنها راه امن پیش رو باشد. و چه خنده‌دار که بخواهیم بنویسیم؛ بی‌بهانه‌ای و اسطوره بمانیم؛ بی‌اقبالی و درونمایه‌ای. خیلی از اسطوره‌ها و نویسنده‌ها دیر فهمیدند که همه‌چیز تمام شده. اگر دست خودشان بود آنقدر فیلم را به عقب بر می‌گرداندند که تصویری از قهرمان در نقطه‌ی اوج، با لبخند افتخاری بر لب، باقی بماند.

دانشجو شدن و ماندن هم از این قبیله‌هاست. چه ساکن صحرای آکسفورد باشی و چه گوسفندان تفکرت را در دهلی نو بچرانی. آزاد و سراسری و پیام نور و چه و چه از همان اول هم می‌تواند ما را به ساحت دانشجویی نکشاند. تکه‌گوشتی در گوشه‌ی کلاسی می‌نشیند و به همه‌چیز فکر می‌کند جز آن‌چه باید و به دنگ و دونگ تقلب و دستمال‌پیچی و زبان‌بازی، مدرکی حواله‌ی پنج سال وقت‌گذرانی‌اش و... تمام.

اما من می‌خواهم دانشجو بمانم. چه بسا این چند سال که پشت شیشه‌های دانشکده به دنبال نمره‌ام می‌گشتم چنین حسی نداشتم. و چه بساتر قبل از آمدنم وقتی، مثل آن دختر معیار انتخاب رییس جمهورم این بود که ظرفیت دانشگاه‌ها را بالا ببرد، تا شاید دک و پوز کذایی‌ام بالاتر رود و شب روزمره‌گی به سر آید و صبح روزمره‌گی در سطحی بالاتر نصیبم شود.

نه می‌خواهم موجود دو پایی شوم که به رسم یدک‌کش، عنوان مهندس و دکترش را یدک می‌کشد و بویی از عقل و علم و عشق نمی‌دهد. و نه می‌خواهم که روزی برسد که دیگر نخواهم. رکود و روزمرگی و رخوت، همه‌شان را می‌بینم که از پشت درهای دانشگاه به من دست تکان می‌دهند.

یک لحظه صبر کنید، کات بدهید، بگذارید هنوز هم آخرین نفر باشم، کلنجار بروم، گیر بدهم و پر شر و شور و شعور بر سر این و آن بکوبم و زنده به آن باشم که آرام نگیرم.

بگذارید دانش‌جَو نباشم؛ انسانی که به اعتبار جَوی که قرار است در آن دانش تزریق کنند عنوانی را کسب کرده. جویای دانش و دانشجو باشم، حداقل تا آن وقتی که کم نیاوردم. چرا که روزی می‌رسد؛ بهانه‌ها برای نوشتن کم می‌آورند و اسطوره‌ها برای ماندن.

 

 

* این پست توسط آقای اسماعیل مصفا در کیمیای میهن‌بلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: یک‌شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۰۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه