تا میرود ز دیدهام آن صحنههای داغ؛ حضرت زهرا (س)؛ محسن عربخالقی
بسمالله الرحمن الرحیم
تا میرود ز دیدهام آن صحنههای داغ
ای زخم سینه تا دم در میبری مرا
ای زخم با لباس سفیدم چه کردهای؟
داری شبیه حوصله سر میبری مرا
گفتم کمی بخوابم و آرامتر شوم
اما دوباره درد، سراغ مرا گرفت
میخواستم بچرخم و پهلو عوض کنم
ناگه رگی ز پهلوی من بیهوا گرفت
شستم سر حسین و حسن را به دست خود
خوب است اگر چه فضه که مادر نمیشود
فضه سریع باش تنوری درست کن
الآن علی میآید و دیگر نمیشود
مشغول استراحتم ای زخم لج نکن
وقت نماز شب نشده پس تو هم بخواب
ای زخم لااقل دهنت را کمی ببند
ترسم ز خندهی تو شود دیدهام پر آب
طرحی زدم ضرورت پنجاه سال بعد
حیدر ببخش این همه محتاطی مرا
باید کفن ببافم و پیراهنش کنم
اسما بیار جعبهی خیاطی مرا
یک مشت استخوان چه کند رخت خواب را؟
هر جا ردیف شد سر خود میگذاشتم
فکری به حال زینب بیخواب من کنید
ای کاش مرده بودم و دختر نداشتم
محسن عربخالقی
* منبع: وبلاگ من غلام قمرم