ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
دوشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۸۴، ۰۳:۴۶ ق.ظ
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودگویند سنگ لعل شود در مقام صبرخواهم شدن به میکده گریان و دادخواهاز هر کرانه تیر دعا کردهام روانای جان حدیث ما بر دلدار بازگواز کیمیای مهر تو زر گشت روی مندر تنگنای حیرتم از نخوت رقیببس نکته غیر حسن بباید که تا کسیاین سرکشی که کنگره کاخ وصل راستحافظ چو نافه سر زلفش به دست توستوین راز سر به مهر به عالم سمر شودآری شود ولیک به خون جگر شودکز دست غم خلاص من آن جا مگر شودباشد کز آن میانه یکی کارگر شودلیکن چنان مگو که صبا را خبر شودآری به یمن لطف شما خاک زر شودیا رب مباد آن که گدا معتبر شودمقبول طبع مردم صاحب نظر شودسرها بر آستانه او خاک در شوددم درکش ار نه باد صبا را خبر شود