تعویق زمان مرگ آیتالله حائری با عنایت امام حسین(ع)
مرحوم شریف رازی نقل میکند: آیت الله حائری یزدی، بنیانگذار حوزهی علمیهی قم دارای خصایص اخلاقی و انسانی و سجایای بسیاری بود، از خصوصیات بارز او شدت ارادتش به پیامبر و خاندانش، به ویژه سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) بود که زبانزد خاص و عام بود.
این ارادت به گونهای بود که مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی که یکی از خوبان بود از سوی آن جناب دستور داشت، همه روزه پیش از آغاز درس فقه آن مرحوم، دقایقی ذکر مصیبت امام حسین(ع) را کند و آنگاه جناب حائری درس فقه خود را آغاز میکرد.
دههی محرم مجلس سوگواری داشت و روز عاشورا خود به نشان سوگ حسین(ع) گِل بر چهره و پیشانی میمالید و جلو دستهی عزاداری علما حرکت میکرد.
از شدت ارادت او به کشتی نجات امت، امام حسین(ع) و دلیل آن پرسیدند که در پاسخ فرمود: «من هر چه دارم از آن گرامی است» و آنگاه یکی از کرامتهای آن حضرت در مورد خودش را به این صورت شرح داد:
هنگامی که در کربلا بودم، شبی در خواب دیدم که فردی به من گفت: «شیخ عبدالکریم! کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت»، از خواب بیدار شدم و غرق در حیرت گشتم، اما بدان توجه زیادی نکردم، شب سهشنبه بود که این خواب را دیدم، روز سهشنبه و چهارشنبه را به درس و بحث رفتم و کوشیدم خواب را فراموش کنم و روز پنجشنبه که تعطیل بود با برخی از دوستان به باغ معروف «سید جواد کلیدار» در کربلا رفتیم و پس از گردش و بحث علمی نهار خوردیم و به استراحت پرداختیم.
هنوز خوابم نبرده بود که به تدریج تب و لرز شدیدی به من دست داد و به سرعت شدت یافت و کار به جایی رسید که دوستان هر چه عبا و روانداز بود همه را روی من انداختند، اما باز هم میلرزیدم و آنگاه پس از ساعتی تب سوزانی همه وجودم را فرا گرفت و احساس کردم که حالم بسیار وخیم است و با مرگ فاصلهای ندارم. از دوستان خواستم که مرا هر چه زودتر به منزل برسانند و آنان نیز وسیلهای یافتند و مرا به خانه انتقال دادند و در منزل به حالت احتضار افتادم.
کم کم علائم و نشانههای مرگ از راه رسید و حواس ظاهری رو به خاموشی نهاد و تازه به یاد خواب سهشنبه افتادم، در آن حالت بحرانی بودم که دیدم دو نفر وارد اطاق شدند و در دو طرف من قرا گرفتند و ضمن نگاه به یکدیگر گفتند: «پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد.»
من که مرگ را در برابر دیدگانم میدیدم با قلبی سوخته و پراخلاص به سالار شهیدان توسل جسته و گفتم: «سرورم! من از مرگ نمیهراسم اما از دست خالی و فراهم نکردن زاد و توشهی آخرت، بسیار نگرانم، شما را به حرمت مادرت فاطمه (س) شفاعت مرا بکن تا خدا مرگم را به تأخیر اندازد و من کار آخرت را بسازم و آنگاه بروم.»
شگفتا که پس از این توجه قلبی دیدم، فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: «سیدالشهدا (ع)میفرماید: «شیخ، به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خدا نمودهایم و تقاضا کردهایم که عمر او را طولانی سازد و خدا از سر مهر به ما اجابت فرموده است، او را رها کنید» و آن دو به نشانهی اطاعت خضوع کردند و آنگاه هر سه با هم صعود کردند.
درست در آن لحظات احساس کردم که رو به بهبود بازگشتم، صدای گریهی خاندانم را شنیدم و توجه یافتم که به سر و صورت میزنند، به طور آهسته خود را حرکت دادم و دیده گشودم، اما دریافتم که چشمانم بسته و بر صورتم پوشش کشیدهاند، خواستم پایم را حرکت دهم که دیدم دو شصت پایم را نیز بستهاند، دستم را برای کنار زدن پوشش از صورتم به آرامی حرکت دادم که دیدم همه ساکت شدند و گفتند: «گریه نکنید حرکت دارد» و آرام شدند، پوشش از روی من برداشتند و چشمم را گشودند و پاهایم را باز کردند.
اشاره کردم که آب بیاورید و آب را به دهانم ریختند، کم کم از بستر مرگ برخاستم و نشستم و به تدریج بهبودی کامل خویش را یافتم و این به خاطر برکت و عنایت مولایم حسین(ع) بود.
تمام مطلب به همراه عکس در فارس (+)