جمعه ها با حافظ و ...
جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۸۵، ۱۰:۴۲ ب.ظ
سلام...این بار هم توفیق تفال زدن به دیوان حافظ به من داده شدپس نیت کنید ...بسم الله الرحمن الرحیمدر خرابات مغان نور خدا می بینماین عجب بین که چه نوری زکجا می بینمجلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که توخانه می بینی و من خانه خدا می بینمخواهم از زلف بتان نافه گشائی کردنفکر دورست همانا که خطا می بینم سوز دل اشک روان اه سحر ناله ی شباین همه از نظر لطف شما می بینمهر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال با که گویم که درین پرده چها می بینم ؟کس ندیدست زمشک ختن و نافه ی چین انچه من هر سحر از باد صبا می بینمدوستان عیب نظر بازی حافظ مکنیدکه من او را زمحبان شما می بینمخوب این هم غزلی زیبا از حافظ و مطلبی کوتاه که امیدوارم براتون جالب باشهبیا ای منجی عالم که احوالم پریشان استو بی تو وسعت دنیا برایم مثل زندان است ...چه قصه ی عجیبیه این انتظار تو تموم این جمعه های مبهم همیشه حس یه اشتیاق موج می زنهحس یه عشق ..یه شوق واسه دیدن ناجیهمونکه تو یه جمعه ی پنهان نوای ملکوتیش خواسته یا ناخواسته تمام چشم هاروخیره به اسمون می کنه ...ای طنین احساسراز بودنت توی کدوم جمعه اشکار می شهاین غربت زده ها میون این همه ادمک سنگی دنبال با تو اغاز کردننکدوم جمعه نور پایان این شبهاست ؟؟؟ ولادت حضرت زینب رو هم به شما عزیزان تبریک می گم ...