جمعه ها با حافظ
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۸۵، ۰۹:۴۹ ق.ظ
سلام !اول : امشب ، شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها است که من از طرف خودم و دوستانم این روز بزرگ رو ابتدا به صاحب امروز یعنی حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه و بعد به همتون تسلیت می گم . امیدوارم این مناسبتها یه بهانه ای بشه ، برای اینکه ما یه حرکت جانانه انجام بدیم و از صمیم قلب آرزو می کنم هر چی از خدا می خوایین به برکت وجود نازنین حضرت فاطمه سلام الله علیها بهتون بده ؛ ان شاءالله ! دوم : هفدهم خرداد – همین یکی دو روز پیش – تولد کیمیا بود ؛ وبلاگ کیمیا یک ساله شد ، کسی چیزی نگفت ، حتی نویسندگان قدیمی وبلاگ ؛ اما الان من تبریک می گم . مبارک باشه به معنای واقعی کلمه ، بر تمامی اهالی کیمیا . سوم : باز هم یه جمعه دیگه و جمعه ها با حافظی دیگه ؛ دو هفته این توفیق رو نداشتم که خودم تفال بزنم ولی دوستان زحمتشو کشیدن که همینجا ازشون تشکر می کنم . اما این دفعه دوباره توفیق یار کیمیا شده و می خواد خودش تفال بزنه . ببینیم خدا چی می خواد . شما نیت کردین ؟؟؟ نه هنوز ؟؟؟!! الان ...بسم الله ...بسم الله الرحمن الرحیم یکدو جامم دی سحر گه اتفاق افتاده بود و زلب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی می خواستم لیکن طلاق افتاده بود نقش می بستم که گیرم گوشه یی زان چشم مستطاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود ای معبر مژده یی فرما که دوشم آفتاب در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظر بازی فراق افتاده بود حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت طایر فکرش بدام اشتیاق افتاده بود ***چهارم : و اما ...هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ...که چند وقت بود موفق نشده بودم ثبتش کنم : تا توانی کیمیا شو گل مشو در جهان منعم شو و سائل مشو( اقبال لاهوری )نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو سزای دست همایون شه بد آن گوهر ( ادیب الممالک فراهانی )بیدل کلام حافظ شد هادی خیالمدارم امید کاخر مقصود من بر آید ( بیدل دهلوی ) اسرار عشق و مستی از اهل راز بشنو نز عارف عراقی وز مفتی حجازی ( ادیب الممالک فراهانی )دماغ نظمی ندارم اکنون که ریزم از نوک خامه بیرونز نبض دل خسته مصرعی خون بنیش فصاد می نگارم ( بیدل دهلوی )در وجودش حیات خضر و مسیح عضوی از جمله عضوها باشد ( ابوالفرج رونی )یاللعجب ای شاه که دردی و دوایی در بزم چو بنشینی خورشید کمالی از همت خود سلم و معراج بسازی تابر سر این گنبد گردنده بر آیی ( ادیب الممالک فراهانی )چو موم از انگبین از عیش خود دورم کند آنگه چو شمع و شکرم در آتش و در آب بگدازد ( ابوالفرج رونی ) ***موفق باشین یا علی