جنازهای شدهام روی دستها مانده؛ فرهاد صفریان
دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۸۷، ۰۷:۲۳ ب.ظ
بسمالله الرحمن الرحیم
جنازهای شدهام روی دستها مانده
نمیپذیردم انگار خاک وا مانده
حریر نیلی یکدست آسمان در قاب،
پرِ پرندگیام آی زیر پا مانده
بریده از همه چیز و کشیده از همه کس
مهم نبود از اول که مرده یا مانده...
جنازهای شدهام راه میروم گاهی
میان خاطرههایی که از تو جا مانده
وطن که کوچهی بنبست نامرادیهاست
و خانهای که در آن یک جهان عزا مانده
درست اگر که بگویم خرابهای متروک
که توی آن نه غریبه نه آشنا مانده
به احترام تو شاید ادامه دارد این –
جنازه این تهیِ لنگ در هوا مانده
و زیر تودهی سنگین بغض، خم شدهایم
دوباره عشق، تکانی به شانههامان ده
فرهاد صفریان
* منبع: وبلاگ دفتر سیاه