خاری به چشمهای من انگار میکشی؛ حضرت زهرا (س)؛ هادی ملکپور
بسم الله الرحمن الرحیم
خاری به چشمهای من انگار میکشی
وقتی که آه از دل خونبار میکشی
با خرمنی سپید ز گیسوی خود مرا
روزی هزاربار تو بر دار میکشی
بر زانوان بیرمقت راه میروی
بر شانه بار غصهی بسیار میکشی
انگار سوی چشم تو از بین رفته است
کاینگونه دست به دیوار میکشی
شانه به موی دختر دردانه میزنی
دستی بر آن نگاه گهربار میکشی
جاروی خانه، پخت غذا، روز آخری
داری چقدر از این بدنت کار میکشی
این رو گرفتن تو مرا کشت، از چه رو
چادر به روی دیدهی رخسار میکشی؟
از این نفسنفسزدنت خوب واضح است
دردی که از جراحت مسمار میکشی
ای قبلهی کبود که با هر نگاه خود
طرحی ز آتش در و دیوار میکشی
خود را درست لحظهی پرواز از قفس
من را شبیه مرغ گرفتار میکشی
خانهخراب گشتم و با رفتنت مرا
داری به زیر این همه آوار میکشی
دیگر به غیر مرگ دعایی نمیکنی
حالا که آه از آن دل خونبار میکشی
هادی ملکپور
از وبلاگ حسینیه