خاک بر سرم با این نمازخواندنم :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

خاک بر سرم با این نمازخواندنم

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۰ ب.ظ

مشغول نمازم و همسرم که در اتاق دیگری است و متوجه نمازخواندن من نشده، چندباری صدا می‌زند: «ناصر...!» و طبیعی است که جوابی نمی‌شنود و دوباره: «ناصر...!!!». چندباری تکرار می‌شود این صدازدن و عدم شنیدن پاسخ.

دخترکم که مشغول بازی و رفت و آمد از این اتاق به آن اتاق است و متوجه شده که مادرش نمی‌داند من نماز می‌خوانم، به مادرش با صدای بلند می‌گوید: «نماز می‌خونه... نمی‌شنوه»!!! و این جمله مثل پتک بر سر من فرود می‌آید.

دخترم راست می‌گوید؛ او با همه‌ی بچه‌گی‌اش حرفی زد که به قول معروف جان کلام بود. انسان وقتی مشغول نماز می‌شود باید دیگر نشنود و حواسش فقط جمع یک‌جا باشد؛ اما افسوس که در حین نماز تنها جایی که حواسمان نیست، همان جایی است که باید باشد.

یاد حکایت نماز حضرت امیر علیه‌السلام می‌افتم و کشیدن تیر از پای ایشان؛ یاد آن داستانی که یکی از بچه‌های جبهه و جنگ تعریف می‌کرد که فرمانده مشغول نماز بود و هر چه صدایش زدم که نمازت را زودتر تمام کن که لازمت داریم، انگار نه انگار و بعدا کاشف به عمل آمد که در آن شلوغی خط، اصلا متوجه آن همه صدا نبوده چه برسد به اینکه متوجه شود، من صدایش می‌زنم؛ و...

و با همه‌ی اینها فقط یک چیز است که به ذهنم می‌رسد: «خاک بر سرم با این نمازخواندنم».

پ.ن:
این عکس, عکس دختر من نیست. خدا حفظش کند. 

  • ناصر دوستعلی

نماز

روزمره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه