خدایا شکرت... :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

خدایا شکرت...

جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۸۵، ۰۲:۴۱ ق.ظ
سلام.سال نو همگی مبارک.تازه امروز رسیدم تهران.مشهد بودم نائب الزیاره همه دوستان.جاتون خالی.خیلی جالبه.خیلی خیلی جالبه.همیشه هر وقت میخواستم برم زیارت امام رضا از چند وقت قبلش از خود مهربون و کریمش میخواستم،خودمو آماده میکردم و بعد راهی میشدم.فکر میکردم فقط اینجوریه که حال میده یه جورایی اصلا درستش همینه.ولی......ولی اینبار بهم ثابت شد جور دیگه هم میشه.چه جورم میشه.انقدر گرفته و بدحال بودم انقدر ذهنم شلوغ بود که فکر میکردم فقط دیدن آبی دریا و سبزی جنگلای شمال میتونه آرومم کنه.میگفتم میرم میگم و میخندم و خوش میگذرونم یه آب و هوایی عوض میکنم تا حالم بهتر بشه.رفتم،خندم نیومد و الکی خندیدم ،گریم میومد و مثلا شاد بودم ،گرفته بودم و مثلا سر حال بودم.خلاصه نشد،نشد که این دل آروم بگیره.نا امید از همه جا ولی عین آدمایی که مثلا خیلی روحیشون تغییر کرده و شادن قصد حرکت به سمت تهرانو کردیم.همسفرامون داشتن میرفتن پیش امام رضا،مونده بودم چیکار کنم.برم؟با این همه مشغولیت ذهنی اصلا میتونم زیارت کنم؟آقا نمیگه تو هر وقت کارت گیر میفته میای پیشم؟نمیگه پس کی به خاطر زیارت من میای؟همه چی بستگی به یه آره و نه گفتن من داشت.دلمو زدم به دریا....نه دلمو سپردم به خودش.رفتیم.یا علی گفتیم و رفتیم.اگه بگم بهترین سفرم بوده باور میکنین؟هرسال 28صفر نذری میدادیم.نگران این بودم که تو سفر چجوری نذرمونو ادا کنیم.شد ادا شد.شب شهادت امام رضا روبروی حرم قشنگش بین زائرای دلسوختشم ادا شد.بهتر از اینم میشه؟چقدر قشنگه که از امام رضا هدیه بگیری.چقدر تلخه که قدرشو ندونی و از دستش بدی.وچقدر شیرین و باور نکردنیه وقتیکه بفهمه پشیمونیو دوباره بهت برش گردونه.حالا سبک شدم.خدا جونم شکرت.شکرت که تو سال جدید این سفرو قسمتم کردی.شکرت که.....شکرت.
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه