خماری :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

خماری خماری

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۸۵، ۱۲:۴۲ ق.ظ

هر شب که معاشقه‌ی بیشتری باهات دارم

روزش اتفاق‌های عجیب‌تری برام می‌افته

***

شبی که لب‌هامو می‌بوسی

فرداش دهنم مشرق الواح می‌شه و

حتی حرف‌های عادی روزانه‌ام هم بوی خدا می‌ده

اگه در اون لحظه یه جبرئیل پیدا بشه

می‌تونه از ترشح کلماتم صدتا پیغمبر بنی‌اسرائیل رو

از دالان مستی رد کنه و توی دهلیز خماری بذاره

هر وقت بوسه‌ی عمیق‌تری ازم گرفتی

فرداش لب‌هام آتیشی‌تر شدن

هنوزم تا می‌تونم کسی رو بوس نمی‌کنم

چند وقت پیش یه بوسه برا یه نفر فرستادم

خورد به لب‌هاش و

تا چهل روز مثل من حرف می‌زد و

لب‌هاش می‌سوخت

***

هنوزم اگه زیاد سر بکشمت

سکسکه آرومم نمی‌ذاره و نفسمو می‌بره

برا دیگرانو نمی‌دونم

ولی برا من

تو خدای شرابی هستی

یه تجربه‌ی مسکر

از ذاتت گرفته تا افعالت

همه شرابی‌ان

***

امروز هم یکی از اون روزا بود

صبح

به ارتفاع دوتا لیوان که بالا رفتم

تا سجاده‌مو جمع کردم

حس کردم یه چیزی روی من پهن شد

سنگین شدم

حالم به هم خورد

و "خودمو" گم کردم

از هر کسی پرسیدم:

آقا! خانم!  "خود منو" ندیدید؟

من "خودمو" گم کردم،

بیشترشون بد و بیراه بارم کردن

و وقتی خسته شدن برام دم گرفتن:

دیوونه     دیوونه      دیوونه

حتی وقتی یکی‌شون یه سیلی محکم مهمونم کرد

بدون این‌که دردی احساس کنم

یا نامحرمیش برام مهم باشه،

رو کردم بهش و گفتم:

اگه منو پیدا کردید خبرم می‌کنید؟!!!!

***

دیدم روبروی در یه خونه‌ام

بی‌اراده در زدم

تا منو دید جا خورد

و ناگهان اشک توی چشاش حلقه زد و شیار گونه‌هاشو گرفت و اومد پایین

و لب‌های عنابی‌شو فتح کرد

دستمال آورد

تا دستش به صورتم خورد

"خودمو" پیدا کردم

منی که دنبالش می‌گشتم،

تو بودی

تو

تو

تو

 

 

 

* این پست توسط شمع + در کیمیای میهن‌بلاگ + ثبت شده است، که در انتقال آرشیو نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: دوشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۳۱

 

  • ناصر دوستعلی

خماری

دست‌نوشته

شمع

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه