خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد؛ سیمین بهبهانی
چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۲۳ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد
خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد
گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
تا از بهانهجویی، دل دربدر نباشد
پایم چو پایهی رز، یارب شکسته بهتر
تا از حریم خویشم، بیرون گذر نباشد
پیمانهی تنم را، بشکن که بر لب من
لبهای بادهنوشان، شب تا سحر نباشد
چون موج از آن سزایم این سرشکستگی شد
کز صخرههای تهمت، دل را حذر نباشد
در شام ِ غم که گردد همراز و همدم من؟
اشکم اگر نریزد، آهم اگر نباشد
سیمین! منال کاینجا، چون شاخ گل نروید
چون دانه هر که چندی خاکش به سر نباشد
سیمین بهبهانی
* منبع: وبلاگ غزلسرا