دربارهی شمع (۱)
سلام. این منم.
بله من شمع هستم.
وقتی به دنیا اومدم ۱۳۹۱ مرتبه ماه، هجرت پیامبر روشنایی رو با ستارههاش جشن گرفته بود و خورشید ۱۳۴۸ مرتبه.
اولین فرزند دو ستارهام. دو ستارهای که توی آسمون یه روستا در حوالی خمین سوسو میزدند. دو تا ستارهی دهاتی که از بس عاشق شمسالشموس بودن اسم منو از رو اسم اون انتخاب کردن و فورا به پابوسیاش رفتن و از اون به بعد یه جورایی من شدم منشوری از عدد هزار و یک. برا همین هم الآن شمعدونیم توی خراسانه. خراسان تهران.
زن و مرد بودنم اهمیتی نداره. شمع اگه شمع باشه نه زن بودن چیزی از نورش کم میکنه نه مرد بودن نورشو زیاد میکنه. تا حالا شنیدید یه شمع از پروانههای دور و برش بپرسه: ببخشید شما دخترید یا پسر؟ مهم اینه که من یه شمعم از تیرهی نور و دودهی خورشید و نسبم به روشنترینها میرسه البته از طرف مادر.
شاعری مثل خیلی چیزای دیگه توی مدار نورانی ما ارثیه. من هم شاعرم هم عاشق. اولیش ارث پدری و دومیش ارث مادریه. یادم نیست که اول عاشق بودم بعد شاعر یا برعکس، اما یادمه اولین شعری که گفتم عاشقانه بود.
به نظر خودم نوبرم. حتی شمع حافظ هم شاعر نبود. فقط عاشق بود. بعضی وقتها هم معشوق. ولی من هم شاعرم هم عاشقم هم معشوق. تا حالا معشوق خیلیها شدم. یادمه یکیشون هر شب خوابمو میدید. اون یکی توی خواب ازم معقول میپرسید. اون یکی با من بیدار میشد. یکی دیگه چند وقت معتکف در خونمون شده بود بلکه یه شعله ازم بگیره. یکی دیگه کارش شده بود مقاله نوشتن در فراق من. یکی دوستی منو از امام هشتم گرفته بود، یکی از امام سوم. یکی از بس منو دوست داشت هی فوتم میکرد که نسوزم. یکی هم عکسمو صبح به صبح میذاشت رو چشمشو از خونه میومد بیرون. خیلیها هم هستن که تا حد پرستش به من عشق میورزن. بگذریم؛ خدای آفتاب همه رو هدایت کنه. خواستم بگم بیخود نمیگم نوبرم. تکم. یکی یه دونهام.
الآن که دیر وقته و خوابم گرفته
تا بعد...
* این پست توسط شمع + در کیمیای میهنبلاگ + ثبت شده است؛ در انتقال آرشیو به اینجا نام نویسنده منتقل نشده است. تاریخ ویرایش: یکشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۳۰