دریای خاطرات زمان
سه شنبه, ۱ آذر ۱۳۸۴، ۰۷:۳۱ ق.ظ
آهی کشید غم زده پیری سیپد موی ،افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه در لا به لای موی چو کافور خویش دید :یک تار مو سیاه ؛در دیدگان مضطربش اشک حلقه زددر خاطرات تیره و تاریک خود دویدسی سال پیش نیز در آیینه دیده بود یک تار مو سپید ؛در هم شکست چهره محنت کشیده اش ،دستی به موی خویش فرو برد و گفت : ” وای ! “اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان بگریست های های ؛دریای خاطرات زمان گذشته بود ،هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکیددر کام موج ، ناله جانسوز خویش را از دور می شنید .طوفان فرونشست ... ولی دیدگان پیر ،می رفت باز در دل دریا به جست و جو...در آب های تیره اعماق ، خفته بود :یک مشت آرزو !