در آسمان لبت شور میزند دل من؛ جابر ترمک
بسمالله الرحمن الرحیم
در آسمان لبت شور میزند دل من
عروس حادثه را تور میزند دل من
صدای هلهله از سمت کوه میشنوم
که در سکوت تو ناجور میزند دل من
دوباره ایل نگاهت شکسته حلقهی کوچ
گره به یورد لبت کور میزند دل من
ببار مزرعه را در مسیر هر قشلاق
شبیه صاعقه سنتور میزند دل من
کبوترانهترین امتیاز من این است
که بعد کوچ تو هاشور میزند دل من
تو از قبیلهی کوهی و صخره اندامت
بلور گونهی ایلت نشسته در دامت
بکش به صورت ماهت کلاغیت با شعر
بگیر آینه در کوچه باغیات با شعر
هنوز رد تو در دست ایل من شعر است
تمام جادهی بنبست ایل من شعر است
به مادیان سفیدت اراده را بچکان
به نبض حادثه احوال جاده را بچکان
هنوز مانده رگ سرخ آرمانی ایل
شکوه و غیرت و رگهای آسمانی ایل
برای حرمت ایلت اراده کن در خویش
عروس حادثه را رام جاده کن در خویش
حماسههای بیابان اراده میطلبد
و مادیان سفیدی که جاده میطلبد
برای حرمت خونی که مانده در رگ توست
سمند دشت و بیابان همیشه در تگ توست
دوباره در ته آئینه ماشه را بچکان
غبار از دل آئینهی خودت بتکان
سیاه چادر ایل تو بیستون مانده است
بمان که کاکل اسب تو غرق خون مانده است
بیا که کوه تو را عاشقانه میطلبد
سیاه چادر ایلت ترانه میطلبد
زمام کوچ غزل در کمند قشلاق است
عروس ایل غزل پایبند قشلاق است
بیا و شعر بخوان در رگ اصیل خودت
پر از ترانه بکن آرمان ایل خودت
سیاه چادر ایلت نشانهی درد است
در انتظار جنبش رگهای غیرت مرد است
برای آمدنت پشت کوه خواهم ماند
در انتظار تو تا قبض روح خواهم ماند
جابر ترمک
* منبع: سایت شعر ناب