در انتظار فرج
سلام بر تو که امید آسمانهاى غریبى و پناه قلبهاى بىپناه
از پشت پنجرههاى سوخته و آفتابخورده به آن سوى کرانههاى نیلگون خیره شدهام و به تو فکر مىکنم. تویى که از هزاران عشق و امید والاترى. تویى که آموزگار دشتستان عشقى. تویى که رمز رسیدن به اوج خدایى. تویى که شهدى به شیرینى یک دعایى و دفترچهی خاطرات صبایى. تویى که بر زخم سرخ شقایق دوایى و بر آلالهی دل شفایى. تویى که تفسیرى از قامت سبزههایى و تویى که معشوقى و باصفایى.
بىصبرانه در انتظارت نشستهایم تا بیایى و با دستان ابراهیمگونهات بتهاى زور و تزویر را در بتکدهی نوین بشرى درهم کوبى و ننگها و نیرنگها را از جامعه بزدایى. اى سفیر ثانیههاى عبور! بیا و سوار بر صاعقهها، کوچهباغ دیدههایمان را چراغانى کن. بیا و به ما بیاموز که چگونه فضاى دستانمان را پناه نسترنهاى غریب کنیم و به ما بیاموز که چگونه مرهم زخمهاى پرستو باشیم و دلمان را سنگ صبور بلبل کنیم. بیا و به ما بیاموز که چگونه تکهاى از سرزمین عشق را میان گامهاى قنارىها قسمت کنیم و چگونه با محبّت خانه بسازیم و یک اتاقش را به یاسهاى خوشبو دهیم.
ما سرشار از حسّى غریبیم که: خواهى آمد. تو که آدینهاى سبزپوشى و مظهر امّید نیلوفران خاکى.
گوش کن! گوش کن صداى العطش خاک را، کویر تشنه است. گوش کن صداى دلهاى خسته را، عاشقان منتظرند.
نگاه کن! نگاه کن و ببین که ذوالجناح عدالت تنهاست. کجاست ذوالفقار که هنوز هم دشمنان از برق نگاهش به خود مىپیچند. تو را به جان هر چه عاشق توست قسم! قدم بگذار روى کوچههاى قلب ویرانمان. ما در حسرت دیدار چشمانت روبه پایانیم.
«ما همه در انتظاریم، در انتظار فرجت»
* این پست توسط آقای اسماعیل مصفا در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: یکشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۱