در سرش طرح معما میکرد؛ حضرت عبدالله بن حسن (ع)؛ احسان محسنیفر
سه شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۰، ۰۱:۱۵ ق.ظ
بسمالله الرحمن الرحیم
در سرش طرح معما میکرد
با دل عمه مدارا میکرد
فکر آن بود که میشد ای کاش
رفع آزار ز آقا میکرد
به عمویش که نظر میانداخت
یاد تنهایی بابا میکرد
دم خیمه همهی واقعه را
داشت از دور تماشا میکرد
چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا میکرد
ناگهان دید عمو تا افتاد
هر کسی نیزه مهیا میکرد
نیزهها بود که بالا میرفت
سینهای بود که جا وا میکرد
کاش با نیزهزدن حل میشد
نیزه را در بدنش تا میکرد
لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا میکرد
هر که نزدیکترش میآمد
نیزهای در گلویش جا میکرد
زود میآمد و میزد به حسین
هر کسی هر چه که پیدا میکرد
آن طرف هلهله بود و این سو
نالهها زینب کبری میکرد
گفت ای کاش نمیدیدم من
زخمهایت همه سر وا میکرد
دست من باد بلاگردانت
ذبح گشتم به روی دامانت
احسان محسنیفر
* منبع: وبلاگ من غلام قمرم