دلایل پذیرش صلح توسط امام حسن علیهالسلام
پرسش:
چه عواملی سبب شد که امام حسنعلیهالسلام پیشنهاد صلح معاویه را بپذیرد؟
پاسخ اجمالی:
دلایل چندی سبب شد تا امام حسنعلیهالسلام پیشنهاد صلح معاویه را بپذیرد؛ از جمله: ۱. سستی مردم کوفه در حمایت از امام علیهالسلام، یکی از مهمترین دلایل این تصمیم بود. ازاینرو هیچکس نمیتواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است. ۲. برپایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاکم در حد خاصی میتواند، آنان را به حضور در جنگ وادار کند. ۳. این صلح به منظور حفظ شیعیان انجام شده است.
پاسخ تفصیلی:
دلایل چندی سبب شد تا امام نتواند به مقصد اصلی که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود دسترسی پیدا کند، لذا ضرورت دید تا برای حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خونریزی بینتیجه، از جنگ خودداری کند. اینک مواردی از آن دلایل:
الف: سستی مردم در حمایت از امام، از مهمترین دلایل اقدام امام برای اتخاذی موضع جدید بود. هیچکس نمیتواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است. سخنان و مواضع او کاملاً خلاف این نکته را ثابت میکند. ماجرای «ساباط» یکی از مهمترین نشانهها برای روشنساختن عدم قابلیت مردم در ادامهی جنگ بود. در آنجا بود که امام به قول شیخ «مفید»، دریافت که مردم او را خوار کردهاند.(۱) شمار زیادی از این مردم، در جنگهای «جمل»، «صفین» و «نهروان» در حمایت از [حضرت] علی علیهالسلام به قتل رسیده بودند و اینک خسته از جنگها، دیگر توان ادامهی این جنگ را در خود نمیدیدند و حتی خود را طلبکار حکومت دانسته و ثار خود را از اهلبیت طلب میکردند. آنها امام را مسئول خون کشتگان خود میانگاشتند. وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کرد و فرمود: «شما با پدرم (در ادامهی جنگ) مخالفت ورزیده و کار را به حکمیت کشاندید؛ درحالیکه پدرم موافق نبود، او شما را به ادامهی جنگ فراخواند و شما اِبا کردید تا اینکه به دیدار پروردگارش شتافت. پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت کردید و قرار شد تا با هر کس نبرد کردم شما نیز بجنگید و با هر کس به صلح رفتار کردم شما نیز چنین کنید. امروز به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفتهاند و با او بیعت کردهاند، همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید».(۲)
«جاحظ» دربارهی علت کنارهگیری امام حسن علیهالسلام مینویسد: «وقتی پراکندگی اصحابش را مشاهده کرده و درهمریختگی سپاه خود دید، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و میدانست که هر روز به نوعی و رنگی رفتار میکنند، از حکومت کناره گرفت».(۳) امام دریافت که به این مردم نمیتوان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام میفرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ قَاتَلْتُ مُعَاوِیةَ لَأَخَذُوا بِعُنُقِی حَتَّی یدْفَعُونِی إِلَیهِ سِلْماً»(۴)؛ (به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل میدهند). امام در جای دیگری فرمود: «وَ رَأَیْتُ أَهْلَ الْعِراقِ، لَایَثِقُ بِهِمْ أَحَدٌ أَبَداً إِلَّا غَلَّبَ»؛ (اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد)؛ زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواستهها، موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه شر، هیچ قصد جدی ندارند.(۵)
با چنین مردمی، امکان برپایی جنگی با اهل شام که اتحادی کامل داشته و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت. مردمی پراکنده، مذبوب و فاقد اراده. نگاهی به سخنان دردناک امام علی علیهالسلام که در سالهای ۳۹ و ۴۰ هجری خطاب به مردم ایراد شده، هر منصفی را قانع میکند که راهی جز واگذاری عراق به شام وجود نداشت. امام حسن علیهالسلام نمیتوانست با دست خالی، خود و شماری از شیعیانش را تسلیم شامیانی کند که فرماندهی آنها، «بسر بن ارطاة» خونخوار بود. اکنون با صلح، بهانهای برای حفظ عراق از چپاول و غارت وجود داشت. این ممکن بود امام با شماری اندک از سپاهیانش بایستد و به شهادت برسد؛ اما نتیجهی آن چندان روشن نبود. معاویه با طرح خونخواهی عثمان، فضای مسمومی ایجاد کرده بود. او علاوه بر شام، اکنون مصر و بسیاری از نقاط دیگر را در اختیار داشت. در برابر او امام، با آن همه سابقه و نفوذ کلام کاری از پیش نبرده بود و این دلیلی جز زبونی عراق در برابر شام نداشت، در چنین وضعیتی شهادت امام نیز لوث میشد. این چهرهای است که همه از معاویه میشناسند و در شناسایی آن، نیازی به اصرار و اثبات نیست.
گاه به خطا گفته شده است که امام از خونریزی بیزار بود. چنین چیزی درست نیست، او در طول جنگ «جمل» و «صفین»، خود در صحنهی نبرد حضور داشت، سیرهی پدر را هم کاملاً تأیید میکرد. آنچه امام نمیپذیرفت، خونریزی بیحاصلی بود که نتایج سیاسی روشنی نداشته باشد.
ب- نکتهی دیگری که دلیل صلح را از دید امام روشن میکند، آن است که اساساً برپایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاکم در حد خاصی میتواند، آنان را به حضور در جنگ وادار کند. در واقع دو نکته را باید از یکدیگر جدا کرد، یکی آن که آیا حاکم مسلمانان میتواند به هر صورت و حتی در شرایط مخالفت آشکار اکثریت مردم، جنگ را آغاز کند؟ اگر چنین کاری را میتواند انجام دهد، در چه شرایطی؟ نکتهی دوم آن که به فرض حاکم بتواند چنین کند، آیا چنین کاری به مصلحت مسلمانان است یا نه؟ اصولاً سیرهی رسول خدا صلیالله علیه و آله آن بود که در امر جنگ با مسلمانان مشورت میکرد. این در حالی بود که اولاً رسول خدا صلیالله علیه و آله از ابتدا با مردم بیعت کرده بود و ثانیاً آن که جهاد در شمار فروعات اسلام بوده و اصولاً وظیفهی مسلمانان است که همانند نماز به این دستور نیز عمل کنند. پس چرا آن حضرت، علیرغم این دو نکته، در امر جنگ با مردم مشورت میکرد؟ دلیل نخست آن این بود که بار جنگ بسیار سنگین بوده و این مردم بودند که این بار را بر دوش میکشیدند. نماز خواندن عبادتی است که تنها وقت محدودی را از یک مسلمان میگیرد؛ اما جنگ سبب ازبینرفتن جان و مال مسلمانها و گاه آوارگی و خانهبهدوشی است. با وجود چنین تبعاتی برای جنگ که با شهادت یک نفر، طایفهای نگران و ناراحت میشوند، طبیعی است که مردم خود در جریان آن قرار گرفته و با مشورت در این زمینه، قدری از بار این خسارت را بر دوش گیرند.
رسول خدا صلیالله علیه و آله -علیرغم آن که جهاد از فروعات اسلام بود- در جنگهای پیش از بدر از انصار که تعهد شرکت در جنگهای آن حضرت را نداشتند استفاده نکرد. در بدر نیز، تنها پس از اعلام آمادگی رهبران آنها، از ایشان بهره گرفت. بعدها در احد و احزاب نیز مشورتهایی داریم.
اما دربارهی این نکته که آیا در زمینهی جنگ میتوان کاری را بر مردم تحمیل کرد یا نه؟ سیرهی امیرالمؤمنین علیهالسلام بر آن بود که تنها با نصیحت و احیاناً در دستگرفتن درّه (شلاق) به تربیت مردم بپردازد؛ اما امام حاضر نبود تا برای وادار کردن مردم برای شرکت در جنگ از شکنجه و شمشیر استفاده کند.(۶) آن حضرت به طور صریح میفرمود: من دیروز فرمان میدادم و امروز فرمانم میدهند. دیروز بازمیداشتم و امروز بازم میدارند. شما زندهماندن را دوست دارید و «لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ مَا تَکْرَهُونَ»؛ (نرسد به من تا چیزی وادارمتان که ناخوش میانگارید).(۷)
امام مجتبی علیهالسلام نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی که میدید مردم خود مایل به داشتن چونان امامی نیستند و حاضر به حفظ موقعیت خویش در برابر شام نیستند، طبیعی بود که او بعد از نصایح لازم که بخش عمده را پدرش پیشاپیش کرده بود، عراق را رها کرده و به مدینه برود. امام علی علیهالسلام مردم عراق را از آیندهی سختی که در انتظارشان است آگاه میکرد: بدانید که بعد از من به سه بلا گرفتار خواهید آمد. خواری و ذلتی همهگیر، شمشیری کشنده و استبداد و خودکامگی ستمکاران. در آن حالات مرا یاد خواهید و آرزو کنید که کاش مرا میدیدید و یاریام میکردید و خونهای خود برای دفاع از من بر خاک میریختند.(۸)
امام حسن علیهالسلام در شرایط دشوار عراق و بیاعتنایی مردم به درخواستهای وی برای جنگ، در آستانهی اصرار معاویه در کنارهگیری وی، ضمن سخنانی به بیان مواضع خود پرداخت. امام در آغاز اعلام کرد که دربارهی جنگ با شام هیچگونه تردید و دودلی ندارد: «وَ اللهِ لَا ثَنَانَا عَنْ أَهْلِ الشَّامِ شَکٌّ وَ لَا نَدَمٌ وَ إِنَّمَا نُقَاتِلُ أَهْلَ الشَّامِ بِالصَّبْرِ وَ السَّلَامَةِ»؛ (شک و پشیمانی ما را از جنگ با شامیان باز نمی دارد؛ بلکه ما با بردباری و آرامش، با آنها میجنگیم). آنگاه امام به بیان روحیهی مردم پرداختند: «شما با گذشتهی خود تفاوت کردهاید. آنگاه که به صفین میرفتید، دینتان در پیش رویتان بود؛ اما امروز دنیاتان مقدم بر دینتان است». آنگاه افزود: «شما در بین دو جنگ خونین صفین و نهروان قرار گرفتهاید، بر کشتههای خود میگریید و دربارهی آنها، در طلب ثار خویش هستند... و اکنون معاویه از ما تقاضای صلح کرده، صلحی که هیچگونه سرافرازی و شرافت و انصافی در آن وجود ندارد. «أَلَا وَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ دَعَانَا إِلَی اَمْرٍ لَیْسَ فِیهِ عِزٌّ وَ لَا نِصْفَةٌ». امام با این بیان به مردم عراق اعلام کردند که واردشدن در کار صلح به هیچ روی به نفع مردم عراق نیست. پس از آن، امام از مردم خواست تا تکلیف او را روشن کنند: «فَإِنْ أَرَدْتُمُ الْمُوْتَ رَدَدْنَاهُ عَلَیْهِ وَ حَاکَمْنَاهُ إِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِظَبْیِ السُّیُوفِ وَ إِنْ أَرَدْتُمُ الْحَیَاةَ قَبِلْنَاهُ وَ أَخَذْنَا لَکُمُ الرَّضِیُّ»(۹)؛ (اگر آماده برای نبردید، صلح او را رد کرده، با تکیه بر شمشیرمان، کار او را به خدا وا میگذاریم؛ اما اگر «ماندن» را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما تأمین بگیریم). در این وقت مردم از هر سوی مسجد به فریاد در آمده و با ندای «الْبَقِیة الْبَقِیة» صلح را امضا کردند.
امام حسن علیهالسلام در جای دیگری فرمود: «إِنِّی رَأَیْتُ هَوَی عِظَمِ النَّاسِ فِی الصُّلْحِ وَ کَرِهُوا الْحَرْبَ فَلَمْ أَحَبُّ أَنْ أَحْمَلَهُمْ عَلَی مَا یَکْرَهُونَ»(۱۰)؛ (من خواستهی بیشتر مردم را در صلح و ناخشنودی نسبت به جنگ دیدم و دوست ندارم تا آنها را بر آنچه ناخوش دارند، اجبار کنم).
و در جای دیگری فرمود: «أَرَی أَکْثَرُکُمْ قَدْ نَکَلَ عَنِ الْحَرْبِ وَ فَشَلَ فِی الْقِتَالِ وَ لَسْتُ أَرَی أَحْمِلُکُمْ عَلَی مَا تَکْرَهُونَ»(۱۱)؛ (من دیدم که بیشترین شما از جنگ رویگردان شده و در جنگ سستاند و من چنان نیستم تا شما را بر آنچه ناخوش دارید، اجبار کنم). امام عدم همراهی مردم را دلیل واگذاری خلافت به معاویه یاد کردند. در شرایط عادی، راه حلی جز این امر وجود ندارد. آن حضرت در جای دیگری فرمود: «وَ اللهِ إِنِّی سَلَّمْتُ الْاَمْرِ لَأَنِّی لَمْ أَجِدْ أَنْصَاراً وَ لَوْ وَجَدْتُ أَنْصَاراً لَقَاتَلْتُهُ لَیْلِی وَ نَهَارِی حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ»(۱۲)؛ (به خدا سوگند، من از آن روی کار را به او سپردم که یاوری نداشتم، اگر یاوری میداشتم شبانهروز با او میجنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند).
ج: یکی دیگر از دلایل امام برای پذیرش صلح، آن بود که اقدام مزبور برای حفظ شیعیان انجام شده است. معترضان به امام از دو گروه بودند، کسانی که از افراطیون خارجی بوده و به همین دلیل با امام علی علیهالسلام نیز درگیر شده بودند و گروهی از شیعیان که روحیهی انقلابی و آتشین داشته و با تسامح میانهای نداشتند. آنها با صلح مخالف بوده و گاهوبیگاه به امام اعتراض میکردند. از میان معترضان کسانی بودند که امام را «مُذِلُّ الْمُؤْمِنِینَ» میخواندند.
امام در برابر، اقدام به پذیرش صلح را «عزتآور» دانسته و خود را «مُعِزُّ الْمُؤْمِنِینَ» معرفی میکردند. دلیل این امر را نیز چنین یاد میکردند: «إِنّی لَمَّا رَأَیْتُکَ لَیْسَ بِکُمْ عَلَیْهِمْ قُوَّةٌ، سَلَّمْتُ الْأَمْرَ لَأَبْقَی أَنَا وَ أَنْتُمْ بَیْنَ أَظْهَرِکُمْ»(۱۳)؛ (زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم). از عبارات دیگر آن حضرت، چنین به دست می آید که مقصود از ماندن آنها و خود، حفظ تشیع بوده است. امام در سخنی، اقدام خود را شبیه سوراخکردن کشتی توسط آن عالِم همراه موسی علیهالسلام کرد که هدف او حفظ کشتی برای صاحبانش بود.
امام در سخن دیگری فرمود: «فَصَالَحْتُ بَقْیاً عَلَی شِیعَتِنَا خَاصَّةً مِنَ الْقَتْلِ فَرَأَیْتُ دَفْعَ هَذِهِ الْحُرُوبِ إِلَی یَوْمَ مَّا، فَإِنَّ اللّهَ کُلُّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱۴)؛ (من برای حفظ شیعیانمان از قتل مصالحه کردم، و اندیشیدم تا این جنگها را تا مدتی به تأخیر بیندازم، چه خداوند هر روز دست اندرکار، کاری است).
آن حضرت در پاسخ یکی دیگر از معترضان فرمودند: «مَا أَرَدْتُ بِمُصَالِحَتِی مُعَاوِیَةَ إِلَّا أَنْ أَدْفَعَ عَنْکُمْ الْقَتْلَ عِنْدَ مَا رَأَیْتُ تَبَاطِئُ أَصْحَابِی عَنِ الْحَرْبِ وَ نُکُولِهِمْ عَنِ الْقِتَالِ»(۱۵)؛ (هدف من در مصالحه با معاویه جز آن نبود که وقتی سستی یارانم را از جنگ و رویگردانی آنها را از نبرد دیدم، لااقل جان شما را حفظ کنم). امام در برابر معترض دیگری، صلح خویش را مشابه صلح جدش پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله میداند، با این تفاوت که آن صلح، صلح با کفار «بالتنزیل» بوده و این با کفار «بالتأویل». سپس فرمودند: «وَ لَوْ لَا مَا أَتَیتُ لَمَا تُرِک مِنْ شِیعَتِنَا عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ إِلَّا قُتِلَ»(۱۶)؛ (اگر من چنین نمیکردم، از شیعیان ما کسی نبود جز آن که کشته میشد).
امام در پاسخ اعتراض «حجربنعدی» فرمود: «یَا حِجْرُ! لَیْسَ کُلُّ النَّاسِ یَحِبُ مَا تُحِبُّ وَ مَا فَعَلْتُ اِلَّا إِبْقَاءَ عَلَیْکَ وَ اللهُ کُلُّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱۷)؛ (ای حجر! همهی مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمیدارند. من این اقدام را جز به قصد زندهماندن تو [و امثال تو] نکردم، خداوند نیز هر روز دستاندرکار، کاری است). همچنین «مالک بن ضمره» دربارهی صلح به امام اعتراض کرد. امام در پاسخ او فرمودند: «یَا مَالِکُ! لَاتَقُلْ ذَلِکَ، إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُ النَّاسَ تَرَکُوا ذَلِکَ اِلَّا أَهْلَهُ، خَشِیتُ أَنْ تَجْتَثُّوا عَنْ وَجْهِ الْاَرْضِ، فَأَرَدْتُ أَنْ یَکُونَ لِلدِّینِ فِی الْاَرْضِ نَاعِیٌ»(۱۸)؛ (ای مالک! چنین مگوی، زمانی که من دیدم که مردم جز عدهای این کار را ترک کردند، ترسیدم که ریشهی شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، در روی زمین فریادگری باقی بگذارم). امام در سخن دیگری فرمود: «إِنَّمَا هَادَنْتُ حَقَّنَا لِلدِّمَاءِ وَ صِیانَةً وَ إِشْفَاقاً عَلَی نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ الْمُخْلِصِینَ مِنْ أَصْحَابِی»(۱۹)؛ (من صلح را پذیرفتم تا از خونریزی جلوگیری کرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمی خودم را حفظ کرده باشم).
معترضان، نوعاً علاقهمند به اهلبیت بوده و کسانی از آنها همانند «حجر بن عدی» خلافت را تنها حق آل علی میدانست، بااینحال، به سبب آگاهی از کینهتوزی امویان نسبت به اسلام و داشتن روحیهی انقلابی، بر آن بودند تا به هر صورت، در مقابل آنها بایستند. جملات فوق که به تعمد با تفصیل نقل کردیم، بهخوبی نشان میدهد که بینش امام بسیار قوی و منطقی بوده است. آن حضرت دریافته بود که معاویه با چهرهی حق به جانبی که گرفته و با سپاه عظیم بیشعوری که در اختیار دارد، میتواند حرکت محدود عراق را سرکوب کرده و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانهی قتل عثمان نابود کند. معاویه تمام ظواهر کار را به نفع خود شکل داده بود.
اکنون کمتر کسی از صحابیان بنام که توان عرضه در برابر او را داشته باشد، باقیمانده بود، تا این زمان، او توانسته بود عراق را نیز به تردید وادارد. به همین دلیل و دلایل دیگر، مردم عراق را از گرد امام پراکنده بود. تصور این نکته دشوار نیست که اگر معاویه در اواخر زمان امام علی علیهالسلام نیز میخواست عراق را بگیرد، امام نمیتوانست در برابر او اقدامی جز آنچه فرزندش حسن انجام داد، انجام دهد. وجود شماری از افراد مخلص؛ اما اندک، کافی نبود تا امام حسن علیهالسلام جنگ را آغاز کند. برای دریافت این نکته که اگر امام علی علیهالسلام نیز در آن شرایط بود، راهی جز این اقدام نداشت، توجه به برخورد امام با مسئلهی حکمیت قابل توجه است. امام علی علیهالسلام به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت که اصرار داشتند جنگ را ادامه دهند فرمود: «شما میبینید که سپاه من چگونه با من به مخالفت برخاسته است. شما جمعیتی کوچک در میان اکثریت آنچنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنیشان با شما بیشتر از اهل شام است. زمانی که اهل شام و اینها با یکدیگر متحد شوند، همهی شما را نابود خواهند کرد. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضی نیستم؛ اما تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما میترسیدم».(۲۰)
به هر روی حفظ شیعه یکی از ضرورتهایی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که از انجام آن خود رشادت خاص خود را میطلبید. برای امام و اصولاً هر فرد مکتبی، مهم آن است تا به رسالت شرعی خویش عمل کند نه آن که به دلیل احتمال طعنههای مردم، خود را به دامی در اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد. امام مجتبی علیهالسلام دربارهی صلح خود فرمود: «وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ»(۲۱) و امام باقر علیهالسلام دربارهی این اقدام فرمود: «وَ اللهُ، اَلَّذِی صُنْعُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ (علیهما السّلام)، کَانَ خَیْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ».(۲۲)،(۲۳)
پینوشتها:
(۱). الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق / مصحح: مؤسسه آل بیت (علیهمالسلام)، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ ق، چاپ اول، ج ۲، ص ۱۳.
(۲). شرح نهجالبلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عزالدین عبدالحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، قم، ۱۴۰۴ ق، چاپ اول، ج ۱۶، ص ۲۲.
(۳). رسالة جاحظ فی بنیامیه، الجاحظ، عمرو بن بحر بن محبوب، بی جا، قاهره، بی تا، ج ۳ ص ۷.
(۴). إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، فضل بن حسن، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۹۰ ق، چاپ سوم، ص ۲۰۵؛ بحار الأنوار، مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، محقق / مصحح: جمعی از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۰۳ ق، چاپ دوم، ج ۴۴، ص ۲۰؛ عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، بحرانی اصفهانی، عبدالله بن نورالله، محقق / مصحح: موحد ابطحی اصفهانی، محمدباقر، مؤسسة الإمام المهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، قم، ۱۴۱۳ ق، چاپ اول، ج ۱۶، ص ۱۷۵.
(۵). الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عزالدین أبو الحسن علی بن ابی الکرم، دار صادر، بیروت، ۱۳۸۵ ق / ۱۹۶۵ م، ج ۳، ص ۴۰۵.
(۶). الغارات، ثقفی، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال، مترجم: آیتی، عبد المحمد، وزارت ارشاد، تهران، ۱۳۷۴ ش، چاپ دوم، ص ۱۷۳.
(۷). نهج البلاغة، شریف الرضی، محمد بن حسین، محقق / مصحح: صبحی صالح، هجرت، قم، ۱۴۱۴ ق، چاپ اول، ص ۳۲۴، (خطبه ۲۰۸)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، همان، ج ۲، ص ۲۲۰؛ همان، ج ۱۱، ص ۲۹.
(۸). الغارات، همان، ص ۱۸۵.
(۹). ترجمة الامام الحسن (علیهالسلام) من تاریخ دمشق، ابن عساکر، علی بن الحسین، محقق: المحمودی، محمدباقر، موسسة المحمودی، بیروت، ص ۱۷۸ تا ۱۷۹؛ الکامل فی التاریخ، همان، ج ۳، ص ۴۰۶؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، دیلمی، حسن بن محمد، محقق / مصحح: مؤسسة آل البیت (علیهمالسلام)، مؤسسة آل البیت (علیهمالسلام)، قم، ۱۴۰۸ ق، چاپ اول، ص ۱۸۱؛ بحار الانوار، همان، ج ۴۴، ص ۲۱؛ تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاغلی، نینوی، تهران، بی تا، ص ۱۹۹.
(۱۰). اخبار الطوال، الدینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، ۱۹۶۰ م، ص ۲۲۰.
(۱۱). همان، ص ۲۱۷.
(۱۲). بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۴۷؛ همان، ص ۴۵ تا ۴۶.
(۱۳). بحار الانوار، همان، ج ۴۴، ص ۱۹؛ تحف العقول، ص ۲۲۷؛ عوالم العلوم، همان، ج ۱۶، ص ۱۷۵؛ فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین و الأئمة من ذریتهم (علیهمالسلام)، شافعی، ابراهیم بن سعد الدین، محقق: محمودی محمدباقر، مؤسسة المحمودی، بیروت، بی تا، ج ۲، ص ۱۲۰.
(۱۴). الأخبار الطوال، همان، ص ۲۲۰؛ مناقب آل أبی طالب (علیهمالسلام)، ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، علامه، قم، ۱۳۷۹ ق، چاپ اول، ج ۴، ص ۳۵.
(۱۵). اخبار الطوال، همان، ص ۲۲۱.
(۱۶). علل الشرائع، ابن بابویه، محمد بن علی، مطبعة الحیدریه، نجف، ۱۳۸۵ ق، ج ۱، ص ۲۱۱؛ عوالم العلوم، همان، ج ۱۶، ص ۱۷۴.
(۱۷). بحار الانوار، همان، ج ۴۴، ص ۲۹، ۵۷؛ مناقب، ابن شهر آشوب، همان، ج ۴، ص ۳۵؛ عوالم العلوم، همان، ج ۱۶، ص ۱۷۰.
(۱۸). ترجمة الامام الحسن (علیهالسلام)، ابن عساکر، همان، ص ۲۰۳.
(۱۹). عوالم العلوم، همان، ج ۱۶، ص ۱۶۹ تا ۱۷۰.
(۲۰). کتاب جمل من انساب الأشراف، البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلی، دارالفکر، بیروت، ۱۴۱۷ ق / ۱۹۹۶ م، چاپ اول، ج ۲، ص ۳۳۸؛ ترجمة الامام الحسن (علیهالسلام)، ابن عساکر، همان، ص ۲۰۳ (پاورقی).
(۲۱). فرائد السمطین، همان، ج ۲، ص ۱۲۴؛ بحار الانوار، همان، ج ۴۴، ص ۱۹.
(۲۲). بحار الانوار، همان، ج ۴۴، ص ۲۵؛ الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، محقق / مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ۱۴۰۷ ق، چاپ چهارم، ج ۸، ص ۳۳۰.
(۲۳). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهمالسلام)، جعفریان، رسول، موسسه انصاریان، قم، ۱۳۸۱ ش، چاپ ششم، ص ۱۴۹.
منبع مقاله: سایت آیت الله مکارم شیرازی