دلم تنگ است بهر دیدن روی تو مادر جان؛ حضرت زهرا (س)؛ ناصر زارعی (سائل)
متاسفانه از این شاعر تصویری یافت نشد.
بسمالله الرحمن الرحیم
دلم تنگ است بهر دیدن روی تو مادر جان
منم زینب اسیر خلق نیکوی تو مادر جان
به جای فضه آوردم برت آب وضویت را
که شاید بار دیگر بنگرم روی تو مادر جان
مگر این چارساله دخترت هم گشته نامحرم
نباید چون که بیند روی و گیسوی تو مادر جان
نمیگیری مرا در بر دگر؟ دلتنگ آغوشم
دلم خواهد نهم سر را به زانوی تو مادر جان
نگر چندیست گیسویم نگشته شانه با دستت
معطر کی شود زلف من از بوی تو مادر جان؟
دلم خون است و دیگر طاقتی بر این دلم نبود
شوم کی با خبر از سرّ پهلوی تو مادر جان
نمیگوئی به زینب راز خاکیگشتن چادر
بگو تا که شوم هم درد و دلجوی تو مادر جان
حسن چندیست محزون و به خود از درد میپیچد
خبر دارد مگر از سرّ ناگوی تو مادر جان
دلم خوش بود، محسن آید و همبازیام گردد
چه بُد جرمش که پرپر گشته در کوی تو مادر جان
پدر با چشم مضطر حال و احوال تو میپرسد
مگردان رو ز او آید چو رو سوی تو مادر جان
نگر بابا غریب است و تسلایش تو میباشی
بسوزد قلب او اینگونه با خوی تو مادر جان
حلالم کن اگر بهرت عصائی ناتوان بودم
دعا کن تا بمیرد دخت دلجوی تو مادر جان
بود بر (سائل) این عقده که روزی مادرت خواند
قبولش کن شود قربانگهش کوی تو مادر جان
ناصر زارعی (سائل)
* منبع: سایت آستان وصال