دوزخى کیست؟ :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

دوزخى کیست؟

پنجشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۳۵ ب.ظ
    جعفر بن یونس، مشهور به «شبلى»(335- 247) از عارفان نامى و پر آوازه‌ی قرن سوم و چهارم هجرى است. وى در عرفان و تصوف شاگرد جنید بغدادى، و استاد بسیارى از عارفان پس از خود بود.در شهرى که شبلى مى‏زیست، موافقان و مخالفان بسیارى داشت. برخى او را سخت دوست مى‏داشتند و کسانى نیز بودند که قصد اخراج او را از شهر داشتند. در میان خیل دوست‌داران او، نانوایى بود که شبلى را هرگز ندیده و فقط نامى و حکایت‏هایى از او شنیده بود.روزى شبلى از کنار دکان او مى‏گذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان کرده بود که چاره‏اى جز تقاضاى نان ندید. از مرد نانوا خواست که به او، گرده‏اى نان، وام دهد. نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت.در دکان نانوایى، مردى دیگر نشسته بود که شبلى را مى‏شناخت. رو به نانوا کرد و گفت: «اگر شبلى را ببینى، چه خواهى کرد؟» نانوا گفت: «او را بسیار اکرام خواهم کرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.» دوست نانوا به او گفت: «آن مرد که الآن از خود راندى و لقمه‏اى نان را از او دریغ کردى، شبلى بود.»نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد که گویى آتشى در جانش برافروخته‏اند. پریشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بیابان یافت. بى‏درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست که بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد. شبلى، پاسخى نگفت. نانوا، اصرار کرد و افزود: «منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شکرانه‌ی این توفیق و افتخار که نصیب من مى‏گردانى، مردم بسیارى را اطعام کنم.» شبلى پذیرفت.شب فرا رسید. میهمانى عظیمى برپا شد. صدها نفر از مردم بر سر سفره‌ی او نشستند. مرد نانوا صد دینار در آن ضیافت هزینه کرد و همگان را از حضور شبلى در خانه‌ی خود خبر داد.بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى کرد و گفت: «یا شیخ! نشان دوزخى و بهشتى چیست؟» شبلى گفت: «دوزخى آن است که یک گرده‌ی نان را در راه خدا نمى‏دهد؛ اما براى شبلى که بنده‌ی ناتوان و بیچاره‌ی او است، صد دینار خرج مى‏کند! بهشتى، این‌گونه نباشد.» برگرفته از: عطار نیشابورى، الهى‌نامه (مثنوى)، تصحیح فؤاد روحانى، ص 72 71      
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه