دیدی همه تنهات گذاشتن ؟؟؟!
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۸۷، ۰۳:۳۸ ب.ظ
بعد از اون همه فریاد ، اون همه استغاثه ، اون همه زاری ، فقط تو صدا مو شنیدی ، تو دستامو گر فتی ؛ می دونی! احساس می کردم منو از خودم در آوردی ، من داشتم تو خودم غرق می شدم ، تو نجاتم دادی ، داشتم دستی دستی خودمو شکنجه می کردم ، چه خوب شد که رسیدی .
نه نه تو بودی ! من پیدات نمی کردم ، ولی این بار اگه دستامو نمی گرفتی خودمو خفه کرده بودم ؛ می بینی چقدر تنهام ! نه باید به خودم بگم ، دیدی هیچ کس غیر اون کمکت نکرد ! دیدی همه فقط مال خودشونن ! دیدی هیچ کس اون لحظه خطر در دسترس نیست ! دیدی !
هیچ امیدی به کمک کسی نداشتم ، صبر مال همه بنده هات نیست ، ما برا خودمون فقط عجله بریدمی و عصبانیت دوختیم ، تو که صدامو همیشه می شنیدی ، همه بدو بیراهامو می شنیدی ، چرا خفم نمی کردی ؟ چرا وقتی بین خزعبلات ، آب می پرید تو گلوم می زدی پشتم ؟ دوستام که یه عمر خدمتشونو کرده بودم تنهام گذاشتن ، حالا بعد از یه عمر تو ذهنم جلوه کردی که از خجالت آبم کنی ؟ می خوای اشکامو دربیاری ؟
منی که دلم یه عمر رنگ اشک به خودش ندیده ، می ذاشتی همونجوری بمونه ، می ذاشتی خودمو از بین ببرم ، که قیامتم صفم ازت جدا باشه ، می رفتم یه عمر دیگه قاطی غفلت خودم می سوختم بهتر از این بود که با شرم قاطی مهربونیات بسوزم و باز هم ببینم که برای غصه خوردنم دلتو غم می گیره ؛ کاش منو می ذاشتی به حال خودم که دهنم باز باشه باهات حرف بزنم ، تا اینکه از شرم روم نشه سرمو بالا کنم ، ولی حالا که دستمو گرفتی ولش نکن ، به خودت قسم اگه بازم رها بشم گمت می کنم ، بازم اسمای دیگه میاد سر زبونم ؛ خدیا ! مردم از تنهایی ، دیدی بنده هات چقدر بی وفان ، دستمو ول نکنی!!