روحانی شهید سیدیونس حسینی آغوزبنی (شهید انقلاب اسلامی)
شهید سیدیونس حسینی آغوزبنی در سال ۱۳۱۱ در روستای آغوزبن از توابع شهرستان رودبار در خانوادهای کشاورز و متدین چشم به جهان گشود. پدرش میرمحمدعلی کشاورز بود و مادرش خانهدار.
زمانی که سیدیونس نوجوانی ۱۲ ساله بود در مکتبخانهی روستای آغوزبن زیر نظر میرزابلال طالقانی به فرا گرفتن قرآن کریم پرداخت، از آنجائی که دارای هوش و استعداد سرشار بود، در فراگرفتن این کتاب الهی به سرعت پیشرفت نمود.
در ماه مبارک رمضان و ایام محرم روحانیای به نام سیدرحمان حسینی قزوینی که در این روستا منبر میرفتند متوجه استعداد سرشار ایشان شده و از پدرش جناب میرمحمدعلی خواستند که وی را همراه خود جهت ادامهی تحصیل به قزوین ببرند. لذا با کمک مردم روستا و جناب سیدرحمان قزوینی، سیدیونس را به قزوین بردند و در یکی از حوزههای قزوین به مدت دو سال، تحصیل علوم دینی کرد که در این مدت پیشرفت بسیار چشمگیری داشت.
سید در زمان تحصیل در قزوین با یکی از طلبههای اهل روستای کلیشم رودبار به نام مرحوم جناب ضیاء باقری همحجره بودند، بعد به اتفاق ایشان به مشهد مقدس عزیمت کرده و در حوزههای علمیه مشهد حدود دو سال از محضر اساتید آن حوزهها استفاده کردند.
در دوران تحصیل در مشهد مقدس فعالیت سیاسی ایشان علیه نظام شاه شروع شد و به علت فعالیت زیاد توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفتند. شدت شکنجه به اندازهای بود که ایشان حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم شدند. وقتی که جهت مداوا به پزشک معالج مراجعه میکند، پزشک معالج خطاب به ایشان گفت: شما به حکومت چه کار دارید؟ شهید در پاسخ گفتند: که قرآن به ما دستور میدهد با ظلم و ستم مبارزه کنیم.
بعد از اینکه سید بهبودی نسبی پیدا کرد دوباره به وسیلهی ساواک [به] مدت سه ماه به منطقهی چابهار تبعید شد. سید بعد از اینکه از تبعیدگاه به محل تولد [و] سکونت خود مراجعت نمود، بعد از مدت کوتاهی تصمیم عزیمت به قم جهت ادامهی تحصیل در مدرسهی فیضیه را گرفتند.
در این زمان خانوادهی شهید با رفتن ایشان به قم مخالت کردند، مادر سید به هنگام عزیمت ایشان به قم خطاب به او گفت: شما را میکشند و مردم ما را سرزنش میکنند. سید در پاسخ مادرش گفت: هر کس بعد از شهادت من شما را سرزنش کرد شما مقاومت کنید و خدا را شکر کنید که چنین فرزندی داشتید تا تقدیم جامعه و مملکت اسلامی خود کنید. بعد از عزیمت به قم حدود هفت سال در مدرسهی فیضیه زیر نظر اساتید بزرگی همچون امام خمینی(ره) به کسب تحصیل علوم دینی پرداخت.
سید با توجه به روشنگریها و افشاگریهای حضرت امام(ره) فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستمشاهی برخاست و در همین رابطه چندینبار توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه شد. شهید سیدیونس در زمان تحصیل در حوزهی علمیهی قم با جناب حجتالاسلام والمسلمین حاج آقا قدس امام جمعهی کلاچای آشنا و همحجره شدند که در این دوران نزدیکترین فرد به سیدیونس بودند.
سیدیونس از شاگردان برجستهی حضرت امام بود. ضمن اینکه درس میخواند در زمینهی شعر و دعا و روایات نیز کار میکرد و به حفظ آیات قرآن کریم میپرداخت.
سیدامجد حسینی برادر شهید سیدیونس حسینی اینگونه [میگوید]: خانوادهی ما دارای سه فرزند پسر و یک فرزند دختر بود. شهید سیدیونس از نظر شجاعت و عبادت در بین همسن و سالهای خود بسیار پیش بود.
[...] بازگشت ایشان [به قم] مصادف شد با سال ۱۳۴۲ و مسائل مربوط به آن، که باعث گردید ایشان توسط نیروهای رژیم پهلوی دچار جراحات بسیار شدیدی شوند.
روز جمعه دومین روز از فروردین ۱۳۴۲، به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادقصلواتالله علیه مجلس ذکری در محوطهی مدرسهی فیضیهی قم برگزار شد. این مجلس، بهطور ناگهانی با حملهی دهها نفر که با چوب و دستهی کلنگ مسلح بودند، مورد هجوم قرار گرفت و طلاب و روحانیون حاضر در جلسه، به شکلی بیرحمانه و بیسابقه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و تعدادی از آنان از بالکنهای مدرسه به زیر افکنده شده و تمامی حجرههای مدرسهی فیضیه، زیر و رو شده و اموال شخصی طلاب نابود شد.
هیچکس تعداد دقیق شهدای این روز را نمیداند اما نام «سیدیونس رودباری» بهعنوان طلبهای که بر اثر هجوم چماقدارانِ رژیم پهلوی، به شهادت رسید، توسط تمامی شاهدانِ آن جنایت، [به عنوان اولین شهید انقلاب] در تاریخ ثبت شد و با این حادثه و خونهای بهناحق ریخته در آن، عمیقترین چالش میان رژیم پهلوی و تودههای مسلمان مردم ایران خلق شد. چالشی که کمتر از صد روز بعد، با برپایی بزرگترین تظاهراتِ ضد سلطنت تا آن زمان در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، به اوج خود رسید و فصل جدیدی را در ادوار حیات امت اسلام گشود.
پس از جریان مجروحشدن سیدیونس فردی به نام حاج آقا قدس که از دوستان سیدیونس بود با کمک چند نفر دیگر سید را از قم به رودبار آوردند. جراحات سید آنقدر زیاد بود که تلاش پزشک برای درمان ایشان به نتیجه نرسید و سیدیونس حدود یک روز بعد در روستای آغوزبن به درجهی رفیع شهادت نائل آمد.
پس از شهادت، خانوادهی ما به دیدار امام خمینی(ره) رفتند. امام چون پدرم را در حال گریه دیدند به او فرمودند (این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من، سیدیونس رودباری را از فرزندانم بیشتر دوست داشتم) و یقینا این جملات امام(ره) از یادمان نخواهد رفت. روحش شاد باد. ( برگرفته از وبسایت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان گیلان و سایت تبیان)
خاطرهای از شهید:
از خاطراتی که از سید دارم این است که ایشان در ماه مبارک رمضان در روستای آغوزبن به منبر میرفتند و به صحیح خواندن نماز تاکید ویژهای داشتند. یک روز وقت نماز به بنده گفتند که نماز ظهر را کمی بلندتر بخوان تا به نمازت گوش دهم. با توجه به اینکه خود شهید به ما گفته بودند که نماز ظهر را نباید بلند خواند اما ایشان بسیار تاکید کردند که بنده نماز را بلند بخوانم و آنجا بود که مقصود سید را درک کردم که چیزی نبود جز صحیح تلفظ کردن کلمات در نماز که خود باعث شد تا بسیاری از اشتباهاتم برطرف گردد.( برگرفته از وبسایت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان گیلان)
شهادت: ۱۳۴۲/۱/۲؛ روستای آغوزبن
مزار شهید: روستای آغوزبن
* منبع: نرمافزار روزنگار شهدا (کانون گفتگوی قرآنی)
اینجا نوشته یونس حسینی آغوزبنی
ولی من هر بار از شهر رودبار رد میشم اول شهر بزرگ داخل تابلو نوشته شهید یونس روباری یعنی هم اسم روستا رو حذف کردن و هم فامیلیشون رو
چون اگر میگفتند شهید یونس حسینی همه متوجه میشدند اهل اغوزبن هستند و منم الان متوجه شدم که اهل اغوزبن هستند،
خب چرا نام شهید رو مبهم کردن و به اسم شهر رودبار زدن
مثلا به شهید بابایی مگه میگن شهید قزوینی؟