روزی خواهم آمد
روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگها نور خواهم ریخت.
و صدا در خواهم داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب
سرخ خورشید.
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دورهگردی خواهم شد، کوچهها را خواهم گشت، جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم.
رهگذاری خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است، کهکشانی خواهم دادش.
روی پل دخترکی بیپاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
هر چه دشنام، از لبها خواهم بر چید.
هر چه دیوار از جا خواهم برکند.
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دلها را با عشق، سایهها را با آب، شاخهها را با باد.
و به هم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمهی زنجرهها.
بادبادکها، به هوا خواهم برد.
گلدانها آب خواهم داد..
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.
خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجرهای، شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
* این پست توسط خانم نگین در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: سهشنبه ۱۳۹۷/۱۲/۲۸