سردرگم...!
پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۷:۳۶ ق.ظ
سلام راستش انقدر از وبلاگ دور بودم تو این مدت که نمی دونم چطور باید شروع کنمدست به قلم شدنِ ما هم مثل بقیه کارامون سیر سینوسی داره که البته تناوبش عَصمه...بگذریم...تو حول و ولای رفتن سر خونه زندگی و جور کردن مقدمات اون ؛ فکر و ذکرم جور کردن وام و همّتم تو چند ساعت اضافه کار موندن داشت خرج می شد...بعد یه روز کاری تنها با یه فکر مشوّشِ خسته ؛جسمم خواب و دلم تو بازار طلا و مسکن و البسه ...یهو ...صدای در ... دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟ آیا زنی غریبه در این کوچه ها نبود؟آن دختری که چند شب پیش دیده اید دمپاییش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟ یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟ سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟ یک هفته پیش گم شده آقا و من چقدر گشتم ولی نشانی از او هیچ جا نبود زنبیل داشت، در صف نان ایستاده بود یک مشت پول خرد.... نه آقا گدا نبود یک خرده گیج بود وی نه.... فرار نه اصلاً به فکر حادثه و ماجرا نبود عکسش؟ درست شکل خودم بود مثل من هم اسم من و لحظه ای از من جدا نبود یک دختر دهاتی تنها که لهجه اش شیرین و ساده بود ولی مثل ما نبود آقا! مرا دقیق ببین، این نگاه خیس با این قیافه در نظرت آشنا نبود؟ دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟ تو حول و ولای رفتن سر خونه زندگی و جور کردن مقدمات اون ؛ فکر و ذکرم ...!؟بعد یه روز کاری تنها با یه فکر مشوشِ خسته ؛جسمم خواب و دلم تو ...!؟