شب تار
دیگه از خستگیام خسته شدم
دیگه از بستگیام بسته شدم
میزنم تیغ به بند بستگی
مگه آزاد بشم ز خستگی
بسه تنهایی دیگه توی قفس
بسه این قفس بدون همنفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هر کی دل من تنگ میشه
تا میفهمه دلش از سنگ میشه
دوستی از روی زمین پاک شده
مردی و مردونگی خاک شده
هر کی فکر خودشه تو این زمون
تو نخ آب یخ و گرمی نون
باید حرف دلمو گوش کنم
همه دنیارو فراموش کنم
دستمو بلند کنم به آسمون
خودمو رها کنم از این و اون
دلمو جدا کنم از آدما
سینمو پر کنم از یاد خدا
دیگه بسه دیگه بسه انتظار
آب رحمت بر سر دنیا ببار
شب تار شب تار شب تار!
آسمون! خورشیدو بردار و بیار
* این پست توسط خانم نگین توسلیان در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: دوشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۹