شب یلدا !!!
يكشنبه, ۱ دی ۱۳۸۷، ۰۹:۰۳ ق.ظ
خیلی ساله ، وقتی این دو تا کلمه رو می شنوم
بی اختیار
یاد اون دختر کوچولو می افتم !
سه سالش بود ،
باباش شهید شده بود ،
اما بهش گفته بودن رفته مسافرت !
بابا گفته بود ،
« قول » داده بود :
حتما حتما برمی گرده ... .
انتظار ...
انتظار ...
انتظار ...
طولانی ترین شب سالش
همون شبی شد که بابا اومد پیشش .
شب یلدای هیچکس طولانی تر ازشب یلدای اون نمیشه
آخه اون شب هیچ موقع سپیده نزد !
باباییش اومد و دخترک خوشگل وکوچولو وشیرین زبونشو
همراه خودش
برد !
...