شب یلدا [بازنشر از تاریخ 2 دی 1384]
خیلی ساله وقتی این دو تا کلمه رو میشنوم
بیاختیار
یاد او دختر کوچولو میافتم!
سهسالش بود
باباش شهید شده بود
اما بهش گفته بودن رفته مسافرت!
بابا گفته بود،
«قول» داده بود:
حتما حتما برمیگرده... .
انتظار...
انتظار...
انتظار...
طولانیترین شب سالش
همون شبی شد که بابا اومد پیشش.
شب یلدای هیچکس طولانیتر از شب یلدای اون نمیشه
آخه اون شب هیچ موقع سپیده نزد!
باباییش اومد و دخترک خوشگل و کوچولو و شیرینزبونشو
همراه خودش
برد!
...
"با گریه زلال کن مــــــــــرا آقا جان"...
در خدمتم....
یاعلی...